مشخصات شعر

کربلای غم

 

در خودم مانده بودم و ناگاه تا به خود آمدم محرم شد

چشم بستم درون خود باشم کربلای غمت مجسّم شد

 

همۀ آنچه روضه خوان می‌‌گفت پشت این چشم بسته می‌‌دیدم

بی خود از خود سیاه پوشیدم کار ده روزم اشک و ماتم شد

 

عبد بودن، غلامتان بودن، آرزوی محال و دوری بود

هرکجا سر زدم نشد امّا، وسط روضۀ تو کم کم شد

 

در زمین ما، در آسمان‌ها، هم جمع پیغمبران عزادارت

سینه زن نوح، گریه کن عیسی، روضه خوان غم تو آدم شد

 

رشته اتّصال من با تو نخ پرچم سیاه هیئت بود

من که ممنونم از علمدارت، باز دستم دخیل پرچم شد

 

معتقد بودم از همان اول عشق یعنی حسین، یعنی تو

وسط روضۀ سه ساله و شام اعتقادم به عشق محکم شد

 

راستی دخترم همین امشب تشنۀ آب شد، لبش خشکید

یادم افتاد چشم نمدارت با نگاه رقیّه پر غم شد

 

یادم آمد که مشک بی سقّا التماس لب تو را می‌‌کرد

یادم آمد رسیدی و قدّت از کمر تا شد، از کمر خم شد

 

کربلای غم

 

در خودم مانده بودم و ناگاه تا به خود آمدم محرم شد

چشم بستم درون خود باشم کربلای غمت مجسّم شد

 

همۀ آنچه روضه خوان می‌‌گفت پشت این چشم بسته می‌‌دیدم

بی خود از خود سیاه پوشیدم کار ده روزم اشک و ماتم شد

 

عبد بودن، غلامتان بودن، آرزوی محال و دوری بود

هرکجا سر زدم نشد امّا، وسط روضۀ تو کم کم شد

 

در زمین ما، در آسمان‌ها، هم جمع پیغمبران عزادارت

سینه زن نوح، گریه کن عیسی، روضه خوان غم تو آدم شد

 

رشته اتّصال من با تو نخ پرچم سیاه هیئت بود

من که ممنونم از علمدارت، باز دستم دخیل پرچم شد

 

معتقد بودم از همان اول عشق یعنی حسین، یعنی تو

وسط روضۀ سه ساله و شام اعتقادم به عشق محکم شد

 

راستی دخترم همین امشب تشنۀ آب شد، لبش خشکید

یادم افتاد چشم نمدارت با نگاه رقیّه پر غم شد

 

یادم آمد که مشک بی سقّا التماس لب تو را می‌‌کرد

یادم آمد رسیدی و قدّت از کمر تا شد، از کمر خم شد

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×