- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۱/۰۱
- بازدید: ۲۳۹۴
- شماره مطلب: ۶۵۷۵
-
چاپ
شاه دریادل
رسیده موج موهایت به دست خستۀ ساحل
به دنبال تو میگشتم تمام این چهل منزل
به تو حق میدهم با سر به سوی دخترت آیی
که یک عاشق شبیه تو ندیدم شاه دریادل
به اشک چشم و مژگانم زنم من آب و جارویت
کمیخاک است و خاکستر میان ما شده حائل
فقط قاری من باش و دگر قرآن نخوان جایی
اگر هم آیهای بر تو به روی نیزه شد نازل
ز چشمت خواندم انگاری که پرسیدی ز احوالم
خبر داری که با صورت، زمین خوردم من از محمل؟
پدر بعد از عمو جانم، رسیده بر گلو جانم
زمین خوردم مرا از مو کشید آن رومی جاهل
عدو دنبالم افتاد و ز ترسش زیر لب گفتم:
أغثنی یا اباالقربه، أغثنی یا ابافاضل
لگد زد سمت پهلویم، ولی من در تکاپویم
چرا بوی تو را دارد شیار چکمۀ قاتل؟
پدر شیرین زبان بودم ولی دستان سنگینش
گرفت از من توان گفتن یک جملۀ کامل
شبیه مادرت دستم مرا از پا در آورده
نمازم دردسر دارد، قنوت من شده مشکل
ز دلسوزی زنی آمد به دستش نان و خرمایی
به من رو کرد و تعارف زد: بگیر این لقمه را سائل
اگر عمه نبود اصلا نمیدانم چه میکردم
جسارت کرد آن شامیدر آن بزم و در آن محفل
شدم خسته دگر بابا، مرا با خود ببر بابا
هزاران حرف ناگفته، شود کتمان میان دل
-
مور و سلیمان
وقتی گناه شهر مرا از تو دور کرد
باید برات کرب و بلا جفت و جور کرد
صد بار عقل از سر من رفت، چون نسیم
از سوی کربلای تو یک بار عبور کرد
-
زینت دوش تو حسین و حسن
شمس رویت همیشه تابنده است
ابرویت ذوالفقار برنده است
دلت از مهر و عشق آکنده است
نام احمد تو را برازنده است
یا محمد، که هر دو زیبنده است
-
تو بزرگی و مرام تو نبخشیدن نیست
رنگ از چهره پریده است، خودت میدانی
عرق شرم چکیده است، خودت میدانی
پشت این خانه گدا آمده و با گریه
دست یاری طلبیده است، خودت میدانی
-
کرب و بلاییام کن
بر نفس خود دچارم، یابن الحسن اغثنی
عبدی خرابکارم، یابن الحسن اغثنی
در غفلت از قیامت، با شعلۀ جهالت
آتش گرفته بارم، یابن الحسن اغثنی
شاه دریادل
رسیده موج موهایت به دست خستۀ ساحل
به دنبال تو میگشتم تمام این چهل منزل
به تو حق میدهم با سر به سوی دخترت آیی
که یک عاشق شبیه تو ندیدم شاه دریادل
به اشک چشم و مژگانم زنم من آب و جارویت
کمیخاک است و خاکستر میان ما شده حائل
فقط قاری من باش و دگر قرآن نخوان جایی
اگر هم آیهای بر تو به روی نیزه شد نازل
ز چشمت خواندم انگاری که پرسیدی ز احوالم
خبر داری که با صورت، زمین خوردم من از محمل؟
پدر بعد از عمو جانم، رسیده بر گلو جانم
زمین خوردم مرا از مو کشید آن رومی جاهل
عدو دنبالم افتاد و ز ترسش زیر لب گفتم:
أغثنی یا اباالقربه، أغثنی یا ابافاضل
لگد زد سمت پهلویم، ولی من در تکاپویم
چرا بوی تو را دارد شیار چکمۀ قاتل؟
پدر شیرین زبان بودم ولی دستان سنگینش
گرفت از من توان گفتن یک جملۀ کامل
شبیه مادرت دستم مرا از پا در آورده
نمازم دردسر دارد، قنوت من شده مشکل
ز دلسوزی زنی آمد به دستش نان و خرمایی
به من رو کرد و تعارف زد: بگیر این لقمه را سائل
اگر عمه نبود اصلا نمیدانم چه میکردم
جسارت کرد آن شامیدر آن بزم و در آن محفل
شدم خسته دگر بابا، مرا با خود ببر بابا
هزاران حرف ناگفته، شود کتمان میان دل