- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۱/۰۱
- بازدید: ۴۴۹۹
- شماره مطلب: ۶۵۵۰
-
چاپ
دو هدیۀ ناقابل
عالم علی و نورِ جهانتاب زینب است
مثلِ علی و مثلِ نبی، ناب زینب است
از جلوههای فاطمه سیراب زینب است
تشنه حسین تشنه حسن آب زینب است
یعنی که پنج تَن دلِ یک قاب زینب است
این کیست؟ این عقیلۀ آقای کربلاست
این کیست؟ این که غیرت فردای کربلاست
این کیست؟ این رایتُ جمیلای کربلاست
این کیست؟ اینکه حضرت زهرای کربلاست
عصمت کم است، صاحب القاب زینب است
آورده رویِ دست خودش جانِ خویش را
آماده کرده است دو قرآن خویش را
رو کرده است بر همه شیران خویش را
دو گرد باد خویش، دو طوفان خویش را
خورشیدِ این دو اختر نایاب، زینب است
زخمِ دل شکستۀ خود را که هَم گذاشت
اذن دخول خواند، به خیمه قدم گذاشت
از خود گذشت و تحفهای از بیش و کم گذاشت
سنگِ تمام پیشِ امیرِ حرم گذاشت
قبله حسین باشد و محراب زینب است
زینب رسید و باز امام احترام کرد
مثلِ علی، حسین به پایش قیام کرد
تا او سلام کرد خدا هم سلام کرد
زینب که است؟ آن که ادب را تمام کرد
در کربلا معلمِ آداب، زینب است
دو مرد از قبیلۀ خود انتخاب کرد
آیینه بود و رو به سوی آفتاب کرد
با التماس دامن خود را پُر آب کرد
بر روی نام مادرش اما حساب کرد
فرمود این شکستۀ بی تاب، زینب است
بالی اگر که نیست برادر، دلی که هست
آورده ام که شعله کشم، حاصلی که هست
حل کن به دست خویش مرا مشکلی که هست
از من بخر دو هدیۀ ناقابلی که هست
باور بکن که اولِ اصحاب، زینب است
رفتند سمت معرکه پَر در بیاورند
عباس گشتهاند جگر در بیاوَرَند
چون ذوالفقار تیغِ دوسر در بیاورند
از یک یکِ سپاه پدر در بیاورند
این دو، دو موج بوده و سیلاب زینب است
از دور دید و گفت علمدار مرحبا
بر ضربههایشان صد و ده بار مرحبا
بر دو امیر و بر دو جگردار مرحبا
زینب شدند و حیدر کرار مرحبا
اما میانِ خیمۀ بی آب، زینب است
اما رسید لحظۀ در خون صدا زدن
خونین نفس نفس زدن و دست و پا زدن
یک بار تیغ و بار دگر نیزه را زدن
دور از نگاهِ مادرشان بی هوا زدن
در بینِ خمیه شاهدِ گرداب زینب است
یک نانجیب دشنه به اَبرویشان کشید
یک بی حیا دو نیزه به پهلویشان کشید
یک ناصبی که چکمه سَر و رویشان کشید
یک پیرمرد پنجه به گیسویشان کشید
آنکه دو چشم او شده خوناب، زینب است
آمد غروب و خندۀ دشمن بلند شد
وقتی صدای غارت و شیون بلند شد
دو نیزه در مقابلِ یک زن بلند شد
زینب نظر نکرد ولیکن بلند شد
چشم حسین از سرِ نِیها به زینب است
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
دو هدیۀ ناقابل
عالم علی و نورِ جهانتاب زینب است
مثلِ علی و مثلِ نبی، ناب زینب است
از جلوههای فاطمه سیراب زینب است
تشنه حسین تشنه حسن آب زینب است
یعنی که پنج تَن دلِ یک قاب زینب است
این کیست؟ این عقیلۀ آقای کربلاست
این کیست؟ این که غیرت فردای کربلاست
این کیست؟ این رایتُ جمیلای کربلاست
این کیست؟ اینکه حضرت زهرای کربلاست
عصمت کم است، صاحب القاب زینب است
آورده رویِ دست خودش جانِ خویش را
آماده کرده است دو قرآن خویش را
رو کرده است بر همه شیران خویش را
دو گرد باد خویش، دو طوفان خویش را
خورشیدِ این دو اختر نایاب، زینب است
زخمِ دل شکستۀ خود را که هَم گذاشت
اذن دخول خواند، به خیمه قدم گذاشت
از خود گذشت و تحفهای از بیش و کم گذاشت
سنگِ تمام پیشِ امیرِ حرم گذاشت
قبله حسین باشد و محراب زینب است
زینب رسید و باز امام احترام کرد
مثلِ علی، حسین به پایش قیام کرد
تا او سلام کرد خدا هم سلام کرد
زینب که است؟ آن که ادب را تمام کرد
در کربلا معلمِ آداب، زینب است
دو مرد از قبیلۀ خود انتخاب کرد
آیینه بود و رو به سوی آفتاب کرد
با التماس دامن خود را پُر آب کرد
بر روی نام مادرش اما حساب کرد
فرمود این شکستۀ بی تاب، زینب است
بالی اگر که نیست برادر، دلی که هست
آورده ام که شعله کشم، حاصلی که هست
حل کن به دست خویش مرا مشکلی که هست
از من بخر دو هدیۀ ناقابلی که هست
باور بکن که اولِ اصحاب، زینب است
رفتند سمت معرکه پَر در بیاورند
عباس گشتهاند جگر در بیاوَرَند
چون ذوالفقار تیغِ دوسر در بیاورند
از یک یکِ سپاه پدر در بیاورند
این دو، دو موج بوده و سیلاب زینب است
از دور دید و گفت علمدار مرحبا
بر ضربههایشان صد و ده بار مرحبا
بر دو امیر و بر دو جگردار مرحبا
زینب شدند و حیدر کرار مرحبا
اما میانِ خیمۀ بی آب، زینب است
اما رسید لحظۀ در خون صدا زدن
خونین نفس نفس زدن و دست و پا زدن
یک بار تیغ و بار دگر نیزه را زدن
دور از نگاهِ مادرشان بی هوا زدن
در بینِ خمیه شاهدِ گرداب زینب است
یک نانجیب دشنه به اَبرویشان کشید
یک بی حیا دو نیزه به پهلویشان کشید
یک ناصبی که چکمه سَر و رویشان کشید
یک پیرمرد پنجه به گیسویشان کشید
آنکه دو چشم او شده خوناب، زینب است
آمد غروب و خندۀ دشمن بلند شد
وقتی صدای غارت و شیون بلند شد
دو نیزه در مقابلِ یک زن بلند شد
زینب نظر نکرد ولیکن بلند شد
چشم حسین از سرِ نِیها به زینب است