- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۲۱۸۱
- شماره مطلب: ۶۵۳۴
-
چاپ
لبریز شد ز کنج لبم شهد این عسل
ای بادۀ وصال تو احلی من العسل
بشتاب ای عمو که بگیری مرا بغل
خوشحال باش، ازرق شامی شکست خورد
دیگر نمانده بین شجاعان کوفه یل
حیرت گرفته چشم دلیران کوفه را
هل من مبارزم شده همچون یل جمل
صفین پیش چشم من آمد دقایقی
تا نهروان زدم به همه کوفیان بدل
لشگر که امتداد انابن الحسن شنید
جا خورد از صلابت این جنگ و این جدل
بس افتخار در ره تو آفریدهام
دیدند اهل بیت تو را شاد از این عمل
با هم سپاه کوفه همه هم قسم شدند
تا هرم بغض خود بنشانند لااقل
یک کوچه باز شد، پس از آن در محاصره
این سینهام شکست و به زهرا شده مثل
شد شرحه شرحه پیکر رعنای قاسمت
لبریز شد ز کنج لبم شهد این عسل
یک دم اگر که دیر بیایی، سرم رود
خواهم بخوانم از غم تو آخرین غزل
چشم حسن به سوی حسین است، تا رود
رأس تو روی نیزه و زینب به روی تل
پیر و جوان ز نیت من فیض میبرند
باقی است این مبارزه در خاطر ملل
-
سرمایۀ محبت
ماییم و انس و الفت تو یا اباالجواد
در جان ماست محنت تو یا اباالجواد
با اذن فاطمه به دل ما رسیده است
سرمایۀ محبت تو یا اباالجواد
-
جگر تشنۀ او ذکر انا العطشان داشت
باز هم بر دل مظلوم، شرر افتاده
باز هم شعلۀ زهری به جگر افتاده
اینهمه زجر بر این جسم جوانش ندهید
وسط حجره جواد است، به سر افتاده
-
بوی کربلا
در سینه دوباره ابتلا میآید
غم باز به اردوی ولا میآید
دلهای شکسته کاظمینی شده است
اینجاست که بوی کربلا میآید
-
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره حجرۀ دربسته، باز کرب و بلا
دوباره تشنه لب، اولاد سیدالشهدا
دوباره مارگزیده، دوباره پاره جگر
خدا! چه میگذرد بر جواد ابن رضا
لبریز شد ز کنج لبم شهد این عسل
ای بادۀ وصال تو احلی من العسل
بشتاب ای عمو که بگیری مرا بغل
خوشحال باش، ازرق شامی شکست خورد
دیگر نمانده بین شجاعان کوفه یل
حیرت گرفته چشم دلیران کوفه را
هل من مبارزم شده همچون یل جمل
صفین پیش چشم من آمد دقایقی
تا نهروان زدم به همه کوفیان بدل
لشگر که امتداد انابن الحسن شنید
جا خورد از صلابت این جنگ و این جدل
بس افتخار در ره تو آفریدهام
دیدند اهل بیت تو را شاد از این عمل
با هم سپاه کوفه همه هم قسم شدند
تا هرم بغض خود بنشانند لااقل
یک کوچه باز شد، پس از آن در محاصره
این سینهام شکست و به زهرا شده مثل
شد شرحه شرحه پیکر رعنای قاسمت
لبریز شد ز کنج لبم شهد این عسل
یک دم اگر که دیر بیایی، سرم رود
خواهم بخوانم از غم تو آخرین غزل
چشم حسن به سوی حسین است، تا رود
رأس تو روی نیزه و زینب به روی تل
پیر و جوان ز نیت من فیض میبرند
باقی است این مبارزه در خاطر ملل