- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۱/۰۱
- بازدید: ۴۴۸۷
- شماره مطلب: ۶۵۳۲
-
چاپ
عسل از کنج لبش ریخت
باد وقتی که برآن حلقۀ گیسو افتاد
سنگ باران شد و میدان به هیاهو افتاد
سنگ احساس ندارد که یتیمی سخت است
سنگ آنقدر به او خورد که از رو افتاد
نه توانی است به دست و نه رکابی است به پا
نیزهای خورد از این سو و از آن سو افتاد
به زمین خورد ولی زیر لبی زهرا گفت
راه یک نیزه همان لحظه به پهلو افتاد
سر نجمه به روی شانۀ زینب، غش کرد
تا که پرشد حرم از هلهله، بانو افتاد
آه از آن آه که در سینه مزاحم میدید
وای از آن پنجۀ بی رحم که بر مو افتاد
قوتی داشت عمو، حیف علی اکبر برد
برسرش آمد و یکباره به زانو افتاد
عسل از کنج لبش ریخت، سرش لشگر ریخت
وسط قاعله انگار که کندو افتاد
کاش اینقدر نمیریخت به هم این لشگر
جای یک نعل همان وقت به ابرو افتاد
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
عسل از کنج لبش ریخت
باد وقتی که برآن حلقۀ گیسو افتاد
سنگ باران شد و میدان به هیاهو افتاد
سنگ احساس ندارد که یتیمی سخت است
سنگ آنقدر به او خورد که از رو افتاد
نه توانی است به دست و نه رکابی است به پا
نیزهای خورد از این سو و از آن سو افتاد
به زمین خورد ولی زیر لبی زهرا گفت
راه یک نیزه همان لحظه به پهلو افتاد
سر نجمه به روی شانۀ زینب، غش کرد
تا که پرشد حرم از هلهله، بانو افتاد
آه از آن آه که در سینه مزاحم میدید
وای از آن پنجۀ بی رحم که بر مو افتاد
قوتی داشت عمو، حیف علی اکبر برد
برسرش آمد و یکباره به زانو افتاد
عسل از کنج لبش ریخت، سرش لشگر ریخت
وسط قاعله انگار که کندو افتاد
کاش اینقدر نمیریخت به هم این لشگر
جای یک نعل همان وقت به ابرو افتاد