مشخصات شعر

با وضو مادر من شانه به مویش می‌زد

شرم از شیون و از گریۀ ما کن، بس کن

پشت و رویش نکن اینقدر، حیا کن، بس کن

 

با وضو مادر من شانه به مویش می‌زد

موی سلطان مرا شمر رها کن، بس کن

 

ذبح کردن به خدا حکم و شرایط دارد

اینقدر ضربه نزن، زود جدا کن، بس کن

 

شمر فریاد نکش دخترکش می‌ترسد

حرمله را کمی آرام صدا کن، بس کن

 

خون در شیشۀ او را که ملائک بردند

لااقل رحم به این رخت و عبا کن بس کن

 

تو خودت نامه نوشتی که بیا کوفه حسین

پس به عهد و قسم خویش وفا کن بس کن

 

کشتن او به خدا حربه نمی‌خواهد که

به زمین خورده دگر ضربه نمی‌خواهد که

 

با وضو مادر من شانه به مویش می‌زد

شرم از شیون و از گریۀ ما کن، بس کن

پشت و رویش نکن اینقدر، حیا کن، بس کن

 

با وضو مادر من شانه به مویش می‌زد

موی سلطان مرا شمر رها کن، بس کن

 

ذبح کردن به خدا حکم و شرایط دارد

اینقدر ضربه نزن، زود جدا کن، بس کن

 

شمر فریاد نکش دخترکش می‌ترسد

حرمله را کمی آرام صدا کن، بس کن

 

خون در شیشۀ او را که ملائک بردند

لااقل رحم به این رخت و عبا کن بس کن

 

تو خودت نامه نوشتی که بیا کوفه حسین

پس به عهد و قسم خویش وفا کن بس کن

 

کشتن او به خدا حربه نمی‌خواهد که

به زمین خورده دگر ضربه نمی‌خواهد که

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×