- تاریخ انتشار: ۱۳۹۶/۰۲/۰۱
- بازدید: ۱۳۲۷
- شماره مطلب: ۶۴۴۸
-
چاپ
دلم کتیبۀ اشعار محتشم شده است
بگیر بال مرا باز در هوای خودت
مرا ببر به کنارت، به کربلای خودت
من آشنای توام، خانهزاد مادرتان
نصیب در به درت کن شبی دعای خودت
نفس بزن که مذابم کنی در این شبها
نفس بده که بسوزم فقط برای خودت
دلم کتیبۀ اشعار محتشم شده است
بزن به سینهام آتش، به روضههای خودت
ببین که نذر در زینبیهات شدهام
بکش به دیدهام از گرد و خاک پای خودت
از آن زمان که مرا نوکرت خدا خوانده
نشسته بر جگرم داغ بوریای خودت
وصیتم شده آقا! مرا کفن نکنند
مگر به پیرهن مشکی عزای خودت
-
عشق اسطرلاب مردان خداست
هرچه بادا باد! اما عشق باد
عشق بادا، عشق بادا، عشق باد
جوهر این عاشقیها عشق باد
کار دنیا کار فردا عشق باد
عقل رفت و گفت تنها عشق باد
-
ز اوج شانۀ او آسمان به خاک افتاد
خدا زمین و زمان را دوباره حیران ساخت
تمام شوکت خود را به شکل انسان ساخت
به دست قدرت خود، خلقتی شگفت آورد
گرفت پرده ز رویی، جهان گلستان ساخت
-
ماه پر آفتاب
دلی دارم و خانۀ بوتراب است
سری دارم و خاک عالیجناب است
عوض کرده روز و شبم جای خود را
که ماهی دمیده پر از آفتاب است
-
ارمنی آمد و مسلمان شد
گرچه سرگرم کسب و کارش بود
نان خور رزق کار و بارش بود
او که با عالم خودش میساخت
روز و شب با غم خودش میساخت
دلم کتیبۀ اشعار محتشم شده است
بگیر بال مرا باز در هوای خودت
مرا ببر به کنارت، به کربلای خودت
من آشنای توام، خانهزاد مادرتان
نصیب در به درت کن شبی دعای خودت
نفس بزن که مذابم کنی در این شبها
نفس بده که بسوزم فقط برای خودت
دلم کتیبۀ اشعار محتشم شده است
بزن به سینهام آتش، به روضههای خودت
ببین که نذر در زینبیهات شدهام
بکش به دیدهام از گرد و خاک پای خودت
از آن زمان که مرا نوکرت خدا خوانده
نشسته بر جگرم داغ بوریای خودت
وصیتم شده آقا! مرا کفن نکنند
مگر به پیرهن مشکی عزای خودت