- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۲/۰۱
- بازدید: ۲۴۴۱
- شماره مطلب: ۶۳۲۶
-
چاپ
آمد از شام بلا با حال مضطر، خواهرت
ای حسینی که تنت بر خاک و بر نی شد سرت
آمد از شام بلا با حال مضطر، خواهرت
خوب بنگر ماجرای کوچه را در من ببین
مثل بابا دست من بسته، رخم چون مادرت
حال برخیز و تماشا کن که زینب آمده
با قدی که خم شد از داغ تو و آب آورت
تو به زیر دست و پا و من به زیر دست و پا
آه از بال و پر من وای از بال و پرت
تا که خنجر بوسه زد بر حنجرت گفتم به خویش
کاش میشد تا ببوسم جای خنجر حنجرت
خوب شد بر نیزه رفت و زیر دست و پا نماند
جسم چون برگ گل و نازکتر از گل، اصغرت
گفتی آنجا تا که زینتها بگیرم از زنان
پس چرا دیدم به دست دیگران انگشترت؟
بی گمان از نیزه میدیدی تو در بازار شام
حال زار نوگلان و غنچههای پرپرت
آمدم اما برادر شرمگینم از رخت
در خرابه دفن شد جسم سه ساله دخترت
-
خوان کرم
باز چشمان دو عالم شده گریان حسین
سینۀ ارض و سما گشته پریشان حسین
باز بر گوش فلک روضۀ او میخوانند
آتشی هست به دل از غم سوزان حسین
-
قرآن روی نیزه
منم که عالم هستی گدای کوی من است
منم که کعبه دمادم به طوف روی من است
منم که کوثر و زمزم نمی ز جوی من است
منم که باغ جنان مست عطر و بوی من است
-
حسینیۀ غم
دلی که نیست حسینیۀ غمت، دل نیست
بدون حب تو ایمان خلق کامل نیست
هزار شکر که بر دوش ما تمامی عمر
به غیر بیرق تو بیرقی حمایل نیست
-
نفس نمانده...
نفس نمانده که از تو بپرسم از سر و رویت
لبی نمانده برایت بپرسی از سر و رویم
بیا بگو که چرا خون نشسته بر سر مویت
بگو که با تو بگویم ز آتش سر مویم
آمد از شام بلا با حال مضطر، خواهرت
ای حسینی که تنت بر خاک و بر نی شد سرت
آمد از شام بلا با حال مضطر، خواهرت
خوب بنگر ماجرای کوچه را در من ببین
مثل بابا دست من بسته، رخم چون مادرت
حال برخیز و تماشا کن که زینب آمده
با قدی که خم شد از داغ تو و آب آورت
تو به زیر دست و پا و من به زیر دست و پا
آه از بال و پر من وای از بال و پرت
تا که خنجر بوسه زد بر حنجرت گفتم به خویش
کاش میشد تا ببوسم جای خنجر حنجرت
خوب شد بر نیزه رفت و زیر دست و پا نماند
جسم چون برگ گل و نازکتر از گل، اصغرت
گفتی آنجا تا که زینتها بگیرم از زنان
پس چرا دیدم به دست دیگران انگشترت؟
بی گمان از نیزه میدیدی تو در بازار شام
حال زار نوگلان و غنچههای پرپرت
آمدم اما برادر شرمگینم از رخت
در خرابه دفن شد جسم سه ساله دخترت