- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۱/۰۱
- بازدید: ۲۸۵۰
- شماره مطلب: ۶۲۴۰
-
چاپ
مسمط تضمینی از غزل فصیح الزمان شیرازی برای مصیبت حضرت رقیه (س)
ز سرت نمانده جسمی به سرم نمانده مویی
که گرفته بود مویم به کف خودش عدویى
دل زخم خورده ام را ننهد کسی رفویى
«همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی»
نه پری در آسمانم نه دلی است بر زمینم
نه توان ایستادن نه مجال تا نشینم
که به لطفشان نمانده ز سفر نه آن نه اینم
«به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانى بود از تو گفتگویى»
غم گوش و چنگ و غارت همه مستعد قتلم
سر و نیزه و اسارت همه مستعد قتلم
لب و خیزران، جسارت همه مستعد قتلم
«غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو ببر سر از تن من ببر از میانه گویى»
ز هرآنچه دیده چشمم تو مخواه تا بگویم
به خدا که چند دفعه زدهام صدا: عمویم
به لبان زخم خورده نفسی ببوس رویم
«به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شدهام ز ناله نایی، شدهام ز مویه مویی»
ز هراس کردهام بس که فرار از حرامی
به وفور تاول پای نمانده است گامی
همهام ز دست رفته ست و فقط به جاست نامی
«چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی؟
چه شود که کام جوید ز لب تو کامجویی»
چهل آستانه داده تن من به عمه زحمت
چهل آستانه زحمت چهل آستان مصیبت
شده موسپید عمّه ، مشنو تو این حکایت
«شود این که از ترحّم دمى اى سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی»
به من سه ساله کافی است همین قدر ز هستت
به تنت چقدر خوب است که هست هر دو دستت
و چه خوبتر که دشمن روی نیزه سر نبستت
«بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی»
به دو دیدههاله بسته ست و ندیده مهر مه را
به گلو رمق نمانده که کنم صدات جهرا
من و پهلویی است آغشته به روضههای زهرا
«همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی»
-
روسپید
رو سیاهی که میرسد اینجا، عاقبت روسپید خواهد شد
سیب میبوید و کنار حسین، در نهایت شهید خواهد شد
هرکه گندم نداشت خوشۀ او، هر که خالیترست توشۀ او
خرمنش میشود پر از برکت، کولهاش پر امید خواهد شد
-
ای مبتدا به همۀ خیرها، حسین
کشتی شکستخوردۀ موج فراتها
ارکان آسمان به تو دارد ثَباتها
ای مبتدا به همۀ خیرها، حسین
ای منتهی الیه تمام نجاتها
مسمط تضمینی از غزل فصیح الزمان شیرازی برای مصیبت حضرت رقیه (س)
ز سرت نمانده جسمی به سرم نمانده مویی
که گرفته بود مویم به کف خودش عدویى
دل زخم خورده ام را ننهد کسی رفویى
«همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی
چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی»
نه پری در آسمانم نه دلی است بر زمینم
نه توان ایستادن نه مجال تا نشینم
که به لطفشان نمانده ز سفر نه آن نه اینم
«به کسی جمال خود را ننموده ای و بینم
همه جا به هر زبانى بود از تو گفتگویى»
غم گوش و چنگ و غارت همه مستعد قتلم
سر و نیزه و اسارت همه مستعد قتلم
لب و خیزران، جسارت همه مستعد قتلم
«غم و درد و رنج و محنت همه مستعد قتلم
تو ببر سر از تن من ببر از میانه گویى»
ز هرآنچه دیده چشمم تو مخواه تا بگویم
به خدا که چند دفعه زدهام صدا: عمویم
به لبان زخم خورده نفسی ببوس رویم
«به ره تو بس که نالم، ز غم تو بس که مویم
شدهام ز ناله نایی، شدهام ز مویه مویی»
ز هراس کردهام بس که فرار از حرامی
به وفور تاول پای نمانده است گامی
همهام ز دست رفته ست و فقط به جاست نامی
«چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی؟
چه شود که کام جوید ز لب تو کامجویی»
چهل آستانه داده تن من به عمه زحمت
چهل آستانه زحمت چهل آستان مصیبت
شده موسپید عمّه ، مشنو تو این حکایت
«شود این که از ترحّم دمى اى سحاب رحمت
من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی»
به من سه ساله کافی است همین قدر ز هستت
به تنت چقدر خوب است که هست هر دو دستت
و چه خوبتر که دشمن روی نیزه سر نبستت
«بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت
سر خم می سلامت شکند اگر سبوئی»
به دو دیدههاله بسته ست و ندیده مهر مه را
به گلو رمق نمانده که کنم صدات جهرا
من و پهلویی است آغشته به روضههای زهرا
«همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه بنشین کنار جویی»