- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۴
- بازدید: ۲۷۳۱
- شماره مطلب: ۶۱۸۷
-
چاپ
کو شیردلی؟
کو شیردلی، که پنجه با شیر زند
بیحمله، ره هزار نخجیر زند
مانَد به تو خورشید، اگر بخروشد!
مانَد به تو شیر، اگر که شمشیر زند!
-
دیدم آخر آنچه را نادیدنی است
در دل من داغها از لالههاست
همچو نی در بند بندش نالههاست
با خیال لالهها صحرانورد
راه میپوید ولی با پای درد
-
در آخرین پگاه
همره شدند، قافلهای را که مانده بود
تا طی کنند مرحلهای را که مانده بود
با طرح یک سؤال، به پاسخ رسیدهاندحل کردهاند مسئلهای را که مانده بود
-
آرزوی سپید
روح بزرگش دمیده است، جان در تنِ کوچک من
سرگرم گفتوشنود است، او با منِ کوچک من
وقتی که شبهای تارم، در آرزوی سپیده است
خورشید او میتراود، از روزنِ کوچک من
-
رجعت سرخ
کربلا را میسرود این بار، روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
نینوایی شعر او از نای هفتاد و دو نی
مثل یک ترجیع شد تکرار، روی نیزهها
کو شیردلی؟
کو شیردلی، که پنجه با شیر زند
بیحمله، ره هزار نخجیر زند
مانَد به تو خورشید، اگر بخروشد!
مانَد به تو شیر، اگر که شمشیر زند!