- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۲
- بازدید: ۶۴۵۰
- شماره مطلب: ۶۱۶۷
-
چاپ
عرش مال تو شد
رسید وقت رسیدن به ضربههای کسی
شکست حنجـره اما به زیر پای کسی
آهای خنجـر کهنه! نمیشود نبری؟
نمیشود که بمیرد کسی به جای کسی؟
کمی گذشت و هجوم دوبارهای آمد
ردا بـرای کسی شد، زره بـرای کسی
به روی نیزه نشستی و عرش مال تو شد
به پای نیزه نشسته غم صدای کسی
فرشتهها همه با هم به گریه افتادنـد
به مادرانهترین سوز هایهای کسی
-
رزق اشک
چشمی که رزق اشک جاری را ببیند
قطعاً بهشت رستگاری را ببیندعمر شکوفه، از خودش تا میوۀ خوب
باید که باران بهاری را ببیند -
با چشمهای غیرت سقّا
زرد و کبود و سرخ شد اما هنوز هم
دارد عزای دیدن بابا هنوز هم
تا تاول دوبارهای از راه میرسد
با گریه آه میکشد آن را هنوز هم -
واقعاً؟!
تا سحر مانده تو خورشید درخشان شدهای؟
گل آغوش من سوخته دامان شدهای؟
مادرم تاب ندارم که ببینم خاری
رفته در پات و کمی غمزده از آن شدهای
عرش مال تو شد
رسید وقت رسیدن به ضربههای کسی
شکست حنجـره اما به زیر پای کسی
آهای خنجـر کهنه! نمیشود نبری؟
نمیشود که بمیرد کسی به جای کسی؟
کمی گذشت و هجوم دوبارهای آمد
ردا بـرای کسی شد، زره بـرای کسی
به روی نیزه نشستی و عرش مال تو شد
به پای نیزه نشسته غم صدای کسی
فرشتهها همه با هم به گریه افتادنـد
به مادرانهترین سوز هایهای کسی