- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۴/۲۲
- بازدید: ۷۸۶
- شماره مطلب: ۶۱۵۸
-
چاپ
به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش
گذار ساعتی ای شمر بدمَنِش به منش
کز آب دیده کنم چاره زخمهای تنش
بده اجازه برم سویِ سایۀ پیکر او
که آفتاب نسوزد جراحت بدنش
در آتشم من از این غم که از عطش دم مرگ
بلند جای نفس بود دود از دهنش
به کهنه پیرهنی کرد او قناعت و آه
که بعد مرگ برون آورند از بدنش
به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش
ولی نه یوسفم اینک بُوَد نه پیرهنش
طمع بریدم از او آن زمان منِ ناکام
که دوخت سوزنِ پیکان بههم لب و دهنش
مراست آرزوی گفت و گوی او اما
ز نوک نی شنوم بعد از این مگر سخنش
اگر به تربت «جودی» گذر کنی روزی
عجب مدار اگر نافه آید از کفنش
-
بپرس حال رباب
چرا به خاک فتاده، تن مطهّر تو؟
جدا نموده که ای شهریار من! سر تو؟
ز هیچ باب نپرسی چرا ز حال رباب؟
که هست خادمهای، یا حسین! بر در تو
-
نقد جان
پس از تو، جان برادر! چه رنجها که کشیدم
چه شهرها که نگشتم، چه کوچهها که ندیدم
به سختجانی خود آن قَدَر نبود گمانم
که بیتو، زنده ز دشت بلا، به شام رسیدم
-
داغ غمت
رفتم من و هوای تو از سر نمیرود
داغ غمت ز سینهی خواهر نمیرود
برخیز تا رویم، برادر! که خواهرت
تنها به سوی روضهی مادر نمیرود
-
تاب اسیری
اندر سریر ناز، تو خوش آرمیدهای
شادی از آن که رأس حسین را بریدهای
مسرور و شاد و خرّم و خندان به روی تخت
بنْشین کنون که خوب به مطلب رسیدهای
به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش
گذار ساعتی ای شمر بدمَنِش به منش
کز آب دیده کنم چاره زخمهای تنش
بده اجازه برم سویِ سایۀ پیکر او
که آفتاب نسوزد جراحت بدنش
در آتشم من از این غم که از عطش دم مرگ
بلند جای نفس بود دود از دهنش
به کهنه پیرهنی کرد او قناعت و آه
که بعد مرگ برون آورند از بدنش
به بوی پیرهنی قانعم ز یوسف خویش
ولی نه یوسفم اینک بُوَد نه پیرهنش
طمع بریدم از او آن زمان منِ ناکام
که دوخت سوزنِ پیکان بههم لب و دهنش
مراست آرزوی گفت و گوی او اما
ز نوک نی شنوم بعد از این مگر سخنش
اگر به تربت «جودی» گذر کنی روزی
عجب مدار اگر نافه آید از کفنش