- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۲/۰۱
- بازدید: ۲۱۵۴
- شماره مطلب: ۶۱۲۶
-
چاپ
گرفتار
من به خون لبت ای دوست گرفتار شدم
حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم
در حسینیۀ ارباب شبی خوابم برد
صبح، پشت در یک میکده بیدار شدم
چه شبی بود که از بین دو انگشت شما
ناگهان باخبر از عالم اسرار شدم
شال خوشبوی تو سبز و علم دوش تو سبز
«دام همرنگ زمین بود، گرفتار شدم»
بچه بودم که ابالفضل شفا داد مرا
تا قیامت به علمدار بدهکار شدم
خلق در روضه گرفتند برات عتبات
من بیچاره ولی دیر خبردار شدم
رشته بر گردنم افکندهای و در پی تو
هر شب آوارۀ هر کوچه و بازار شدم
کربلا اوج عزا بود ولی چون زینب
از بلایای پس از شام عزادار شدم
من از آن روز که در بند توأم آزادم
نوکر فاطمه و حیدر کرّار شدم
-
محشر بر نی
چیست این؟ حرمت اولاد پیمبر برنی
همه غربت سی سالۀ حیدر، بر نی
چیست این کوچ غریبانۀ یک قافله مرد؟آخرین هجرت یک دسته کبوتر، بر نی
-
گندم ری
میسوخت خاک و آب، فقط استعاره بود
در آسمانِ مشک که غرق ستاره بود
اشکی نمانده بود که نذر عطش کند
ورنه فرات، منتظر یک اشاره بود،
-
نوکر
من نوکرم به خدمت ارباب دلخوشم
نوکر نبودهای که بدانی چه میکشم[1]
هر کس به عشق هیئت تو کرده خدمتی
من کفش جفت میکنم و مست و سرخوشم
گرفتار
من به خون لبت ای دوست گرفتار شدم
حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم
در حسینیۀ ارباب شبی خوابم برد
صبح، پشت در یک میکده بیدار شدم
چه شبی بود که از بین دو انگشت شما
ناگهان باخبر از عالم اسرار شدم
شال خوشبوی تو سبز و علم دوش تو سبز
«دام همرنگ زمین بود، گرفتار شدم»
بچه بودم که ابالفضل شفا داد مرا
تا قیامت به علمدار بدهکار شدم
خلق در روضه گرفتند برات عتبات
من بیچاره ولی دیر خبردار شدم
رشته بر گردنم افکندهای و در پی تو
هر شب آوارۀ هر کوچه و بازار شدم
کربلا اوج عزا بود ولی چون زینب
از بلایای پس از شام عزادار شدم
من از آن روز که در بند توأم آزادم
نوکر فاطمه و حیدر کرّار شدم