- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۱/۰۱
- بازدید: ۵۰۹۴
- شماره مطلب: ۶۰۸۰
-
چاپ
آفتاب یگانۀ زینب
آمدی خانهام دلم خوش شد
آفتاب یگانۀ زینب
چقدر خوب شد سری زدهای
دم افطار خانۀ زینب
باز امشب دوباره مثل قدیم
با هم از هر دری سخنی گفتیم
دخترانه تو را بغل کردم
پدری دختری سخن گفتیم
گفتی امشب دگر به شمع سحر
پر پروانۀ تو نزدیک است
از برای وصال فاطمهام
دخترم خانۀ تو نزدیک است
حرف رفتن زدی دلم خون شد
طاقتم را محک بزن، باشد
شیر را پس بزن نمک بردار
روی زخمم نمک بزن، باشد
گریهات بی قرار زهرا کرد
آسمان و ستارههایش را
شب آخر چقدر میبویی
تکۀ گوشوارههایش را
خاطرات مدینه تازه شدند
میخ در که گرفت به شالت
یاد آن کوچۀ شلوغی که
مادرم میدوید دنبالت
مادرم میدوید، میافتاد
دور او را سر و صدا برداشت
از تو دستش جدا نمیشد که
قنفذ اما قلاف را برداشت
رفتی و آمدی چه آمدنی
حق بده غم مرا عذاب کند
چه کسی اینچنین دلش آمد
صورتت را به خون خضاب کند
پیش من بی رمق به خاک نَیُفت
ای پدر خاک بر سرم پاشو
گوشۀ خانه دق کنم خوب است؟
اسداللهِ مادرم پاشو
زخم فرق تو هم نمیآید
مجتبی هر قدر که میبندد
تا میآیم بلند گریه کنم
ابن ملجم بلند میخندد
صبرم از دست میرود بی تو
پس برای دلم نیایش کن
واجب الاحترامیمن را
تو به این کوفیان سفارش کن
این طرف نزد خود حسن دارم
آن طرف هم حسین پیش من است
گریۀ من برای بی کسی
قتلگاه و شهید بی کفن است
قاتل آنقدر بددهن شده بود
حرفهای زنندهای میزد
شمر از پشت سر به گردن او
ضربههای کشندهای میزد
-
باید براى کرببلا، از نجف گذشت
باید نشست و از برکاتى چنین نوشت
تا روز حشر از حسناتى چنین نوشت
از کشتى وسیع نجاتى چنین نوشت
از شور بهتر از عرفاتى چنین نوشت
-
دیر شد آقا، چه شد پس کربلایم یا رضا؟
تا خداوندان شمایید و گدایانیم ما
در مسیر طوس، آهوی بیابانیم ما
پشت سقاخانهات دنبال درمانیم ما
سربلندیم و سرافرازیم و بارانیم ما
زیر دین گنبد شاه خراسانیم ما
-
زینت منبرها
میشه با یک پرچم
یهجا هیئت باشه
میاد اونجا زهرا
حتی خلوت باشه
-
کوثر خوشگوار، دست شماست
هرکه را آسمانیاش کردند
در نگاه تو فانیاش کردند
هر که عطر و بوی تو داشت
غرق در مهربانیاش کردند
آفتاب یگانۀ زینب
آمدی خانهام دلم خوش شد
آفتاب یگانۀ زینب
چقدر خوب شد سری زدهای
دم افطار خانۀ زینب
باز امشب دوباره مثل قدیم
با هم از هر دری سخنی گفتیم
دخترانه تو را بغل کردم
پدری دختری سخن گفتیم
گفتی امشب دگر به شمع سحر
پر پروانۀ تو نزدیک است
از برای وصال فاطمهام
دخترم خانۀ تو نزدیک است
حرف رفتن زدی دلم خون شد
طاقتم را محک بزن، باشد
شیر را پس بزن نمک بردار
روی زخمم نمک بزن، باشد
گریهات بی قرار زهرا کرد
آسمان و ستارههایش را
شب آخر چقدر میبویی
تکۀ گوشوارههایش را
خاطرات مدینه تازه شدند
میخ در که گرفت به شالت
یاد آن کوچۀ شلوغی که
مادرم میدوید دنبالت
مادرم میدوید، میافتاد
دور او را سر و صدا برداشت
از تو دستش جدا نمیشد که
قنفذ اما قلاف را برداشت
رفتی و آمدی چه آمدنی
حق بده غم مرا عذاب کند
چه کسی اینچنین دلش آمد
صورتت را به خون خضاب کند
پیش من بی رمق به خاک نَیُفت
ای پدر خاک بر سرم پاشو
گوشۀ خانه دق کنم خوب است؟
اسداللهِ مادرم پاشو
زخم فرق تو هم نمیآید
مجتبی هر قدر که میبندد
تا میآیم بلند گریه کنم
ابن ملجم بلند میخندد
صبرم از دست میرود بی تو
پس برای دلم نیایش کن
واجب الاحترامیمن را
تو به این کوفیان سفارش کن
این طرف نزد خود حسن دارم
آن طرف هم حسین پیش من است
گریۀ من برای بی کسی
قتلگاه و شهید بی کفن است
قاتل آنقدر بددهن شده بود
حرفهای زنندهای میزد
شمر از پشت سر به گردن او
ضربههای کشندهای میزد