- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۴۵۸۱
- شماره مطلب: ۵۹۸۵
-
چاپ
باد خیلی بد است
باد خیلی بد است... میخواهد، پنجه در گیسویت فرو ببرد
چادرت را بیفکند از سر، از رخت رنگ آبرو ببرد
دخترم! وای اگر صدایت را... بانگ مجروح گریههایت را...
باد بر دوش نیزه بگذارد، سمت خاکستر عمو ببرد
دخترم، تشنهای؟ بمیرم من... گریه کن گریه کن مگر چشمت
چشمۀ اشکی از سر مژگان، بر لب تشنۀ سبو ببرد
دخترم گریه کن که مژگانت، سوزن بخیۀ جراحتهاست
اشک را نخ بکن که سینۀ تو، زخم را جانب رفو ببرد
دخترم گریه کن! که گاهی زود، هر چه گرد و غبار اندوه است
از رخ لالههای صحرایی، به دو پیمانه شستشو ببرد
باد خیلی بداست! میدانم! تو ولی سعی کن که نگذاری
از دل روشن و زلالی تو، رنگ امید و آرزو ببرد
گرچه ویرانه سخت تاریک است، تو مبادا بترسی از چیزی
نکند سایۀ سیاه هراس، از پریشانی تو بو ببرد
عمهات را ببین! تماشا کن! که چه زیبا خیال آن را دارد
دردها را به بال سبز قنوت، سمت معراج گفتگو ببرد
آه دیدی برادرت اصغر، در دل گاهواره کوشش کرد
که همه رنجهای عالم را به، سه پیمانه در گلو ببرد
تو به سرعت بزرگ خواهی شد، و نخواهی گذشت اهریمن
بر لبان مبارک پدرت، خنجر خیزران فرو ببرد
باد خیلی بد است، خیلی بد! سعی دارد که پنجههایش را...
چادرت را... بیفکند از سر، از رخت رنگ آبرو ببرد
-
بیمار تندرست
زنجیرها، به پای تو پروانه میشدند
شن بادها، عبور تو را شانه میشدند
شمشیرها به زخم تو بودند آشنابا خانۀ غلاف که بیگانه میشدند
-
سر آورده بود سر
یک کاروان شعلهور آورده بود سر
آتشفشانی از سفر آورده بود سر
در آسمان واقعه، از مشرق طلوعهفتاد و دو ستاره برآورده بود سر
-
قطار آتش
دشتها در آتش تب، بی امان میسوختند
کوهها آتشفشان آتشفشان میسوختند
خیمههای مشتعل، گیسوپریش و شعلهوردر حریص ضجههای کودکان میسوختند
بادها خنجر به دست از چار سو میآمدندلالهها از شش جهت تا استخوان میسوختند
باد خیلی بد است
باد خیلی بد است... میخواهد، پنجه در گیسویت فرو ببرد
چادرت را بیفکند از سر، از رخت رنگ آبرو ببرد
دخترم! وای اگر صدایت را... بانگ مجروح گریههایت را...
باد بر دوش نیزه بگذارد، سمت خاکستر عمو ببرد
دخترم، تشنهای؟ بمیرم من... گریه کن گریه کن مگر چشمت
چشمۀ اشکی از سر مژگان، بر لب تشنۀ سبو ببرد
دخترم گریه کن که مژگانت، سوزن بخیۀ جراحتهاست
اشک را نخ بکن که سینۀ تو، زخم را جانب رفو ببرد
دخترم گریه کن! که گاهی زود، هر چه گرد و غبار اندوه است
از رخ لالههای صحرایی، به دو پیمانه شستشو ببرد
باد خیلی بداست! میدانم! تو ولی سعی کن که نگذاری
از دل روشن و زلالی تو، رنگ امید و آرزو ببرد
گرچه ویرانه سخت تاریک است، تو مبادا بترسی از چیزی
نکند سایۀ سیاه هراس، از پریشانی تو بو ببرد
عمهات را ببین! تماشا کن! که چه زیبا خیال آن را دارد
دردها را به بال سبز قنوت، سمت معراج گفتگو ببرد
آه دیدی برادرت اصغر، در دل گاهواره کوشش کرد
که همه رنجهای عالم را به، سه پیمانه در گلو ببرد
تو به سرعت بزرگ خواهی شد، و نخواهی گذشت اهریمن
بر لبان مبارک پدرت، خنجر خیزران فرو ببرد
باد خیلی بد است، خیلی بد! سعی دارد که پنجههایش را...
چادرت را... بیفکند از سر، از رخت رنگ آبرو ببرد