- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۱۷۸۰
- شماره مطلب: ۵۹۸۳
-
چاپ
نشانۀ عشق
آن شب، شب عاشقانۀ عشق
میخواند فلک، ترانۀ عشق
هفتاد و دو عاشق سلحشور
رفتند به بیکرانۀ عشق
هفتاد و دو شمع آب شد آب
در آتش جاودانۀ عشق
هفتاد و دو باغ نور، خندید
در وسعت آشیانۀ عشق
هفتاد دو دوست را شهادت
بنواخت ز تازیانۀ عشق
هفتاد و دو مشعل محبت
شد شعلهور از زبانۀ عشق
هفتاد دو آفتاب، خفتند
در برج شرف، به خانۀ عشق
هفتاد و دو قهرمان، نوشتند
منظومۀ عاشقانۀ عشق
هفتاد و دو یار، گرد یک پیر
جستند ز هم نشانۀ عشق
هر یار، چون قطرهای ز خود رفت
پیوست به رودخانۀ عشق
-
حریق خیام
سرخ غروب بود و حریق خیام بود
آغازِ زنگ قافله در راه شام بود
سُرخ غروب بود و شهیدان و هُرم خاک
روزِ نبرد نور و سیاهی تمام بود
-
زنگ اسارت
گیسوی خورشید میلغزید، روی خیمهها
خون و آتش میتراوید از سبوی خیمهها
آب، پای تپّهها میشُست، زخم دشت را
از شرار تشنگی، پُر بود جوی خیمهها
-
آموخت درس عاشقی و استقامت آب
ای بسته بر زیارت قد تو قامت آب
شرمندۀ مروت تو تا قیامت آب
در ظهر عشق، عکس تو لغزید در فرات
شد چشمۀ حماسه زجوش شهامت آب
نشانۀ عشق
آن شب، شب عاشقانۀ عشق
میخواند فلک، ترانۀ عشق
هفتاد و دو عاشق سلحشور
رفتند به بیکرانۀ عشق
هفتاد و دو شمع آب شد آب
در آتش جاودانۀ عشق
هفتاد و دو باغ نور، خندید
در وسعت آشیانۀ عشق
هفتاد دو دوست را شهادت
بنواخت ز تازیانۀ عشق
هفتاد و دو مشعل محبت
شد شعلهور از زبانۀ عشق
هفتاد دو آفتاب، خفتند
در برج شرف، به خانۀ عشق
هفتاد و دو قهرمان، نوشتند
منظومۀ عاشقانۀ عشق
هفتاد و دو یار، گرد یک پیر
جستند ز هم نشانۀ عشق
هر یار، چون قطرهای ز خود رفت
پیوست به رودخانۀ عشق