- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۱۵۰۱
- شماره مطلب: ۵۹۷۷
-
چاپ
خواهر خورشید
من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها
اندوه پرستو، غم بی بال و پریها
من ماندم و هشتاد و چهار آیۀ عصمت
در سایۀ آوارگی و در به دریها
ای بال نسیم، آتش بیداد و ستم را
خاموش کن از دامن این ماه پریها
آه این گل صد برگ که پروردۀ زهراست
پامال سم اسب شد از خیره سریها
من خواهر خورشید به خون خفتۀ عشقم
باید که بگیرم خبر از هم سفریها
در این شب تاریک خدایا کمکم کن
تا راه به جایی ببرد، راهبریها
خون شهدا ریخت، در این دشت بلاخیز
تا خشک شود ریشۀ بیدادگریها
تا صاعقۀ ظلم و ستم را ببرد باد
تبدیل به فریاد شد این نوحهگریها
ای خون شما آبروی چشمۀ توحید
ای چشم شما آینۀ حق نگریها
عباس علمدار تو همت کن و برخیز
تا سهم شقایق نشود خون جگریها
ای ماه شب چهارده، امشب به کجایی؟
جان بر لب من آمده از بی خبریها
یک جلوه بکن تا دلم آرام بگیرد
تا سرخی خون تو، شفق نام بگیرد
-
محرم و صفر عشق
با یا حسین عشق من آغاز میشود
با اربعین شکوفۀ گل باز میشود
با یا حسین میرسد از راه، عطر یاسبا اربعین بهار گل آغاز میشود
-
مرثیهای که نا سروده ماند
من، دیده جز به سوی برادر، نداشتم
آیینه جز حسین، برابر نداشتم
وقتی صدای غربت یاسین بلند شددر خاطرم، به جز غم کوثر نداشتم
-
دختر شقایق
چون او کسی به راه وفا، یاوری نکرد
خون جگر نخورد و پیام آوری نکرد
زینب که مثل او کسی از داغدیدگانبا اشک چشم خویش، گهرپروری نکرد
-
سوغات
تا باد گره گشای زلف چمن است
بر سینۀ لاله، داغ گلهای من است
هجده یوسف اگر چه از دستم رفتسوغات من از سفر، همین پیرهن است
خواهر خورشید
من ماندم و مرغ سحر و نوحهگریها
اندوه پرستو، غم بی بال و پریها
من ماندم و هشتاد و چهار آیۀ عصمت
در سایۀ آوارگی و در به دریها
ای بال نسیم، آتش بیداد و ستم را
خاموش کن از دامن این ماه پریها
آه این گل صد برگ که پروردۀ زهراست
پامال سم اسب شد از خیره سریها
من خواهر خورشید به خون خفتۀ عشقم
باید که بگیرم خبر از هم سفریها
در این شب تاریک خدایا کمکم کن
تا راه به جایی ببرد، راهبریها
خون شهدا ریخت، در این دشت بلاخیز
تا خشک شود ریشۀ بیدادگریها
تا صاعقۀ ظلم و ستم را ببرد باد
تبدیل به فریاد شد این نوحهگریها
ای خون شما آبروی چشمۀ توحید
ای چشم شما آینۀ حق نگریها
عباس علمدار تو همت کن و برخیز
تا سهم شقایق نشود خون جگریها
ای ماه شب چهارده، امشب به کجایی؟
جان بر لب من آمده از بی خبریها
یک جلوه بکن تا دلم آرام بگیرد
تا سرخی خون تو، شفق نام بگیرد