- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۷۶۹۲
- شماره مطلب: ۵۹۶۵
-
چاپ
پیکر خورشید
عشق، تا آن روز در اوهام، پنهان مانده بود
صبر، در بهت عجیبی، مات و حیران مانده بود
گر شهادت، گل نمیپاشید بر روی چمن
گلشن آزادگی، بر عطر ریحان مانده بود
زین همه غیرت که میجوشد بر روی زمین
آسمان، در حیرت از، این شور و ایمان مانده بود
ز آسمان حتی نمیبارید، اشک عرشیان
گل چون غنچه از عطش، سر در گریبان مانده بود
سنگها، خون گریه میکردند و، عریان روی خاک
پیکر صد چاک سالار شهیدان مانده بود
تا نماند، پشت ابر تیرۀ وهم گمان
جلوۀ حق و حقیقت، باز عریان مانده بود
آشکار بود نور پیکر خورشید عشق
گرچه زیر ابر تیر و نیزه پنهان مانده بود
سورۀ پر نوری از قرآن، به روی نیزه رفت
پیکر قرآن به زیر سم اسبان مانده بود
خاتم او را به یغما برده بود اهریمنی
روی خاک تیره، بی خاتم، سلیمان مانده بود
آسمان در خون نشست و، کربلا از هوش رفت
نینوائی ناله، در شام غریبان مانده بود
تا که آتش افکند، بر هستی غارتگران
شعلهای در زیر خاکستر، فروزان مانده بود
ای وفایی در کنار باغبان گلفروش
یک چمن گلهای پرپر، در بیابان مانده بود
-
هیهات منّا الذله
خواندی حدیث خود را، هیهات منّا الذله
پیچید بین صحرا، هیهات منّا الذله
تو فاطمی سرشتی، با خون خود نوشتی
در موجی از بلایا، هیهات منّا الذله
-
سلام ما به دل داغدیدۀ سجّاد
سلام ما به مدینه، به قبلۀ جانش
سلام ما به رسول الله و گلستانش
سلام ما به حریمی که مهبط وحی است
که جبرئیل امین خادم است و دربانش
-
دل شعلهور
از شرار دل من چشم ترم میسوزد
دل من بیشتر از زخم سرم میسوزد
مثل نخلی که فتاده است کنار دریا
دل گرفته شرر و چشم ترم میسوزد
-
علقمه عطر گل یاس گرفت
چه بلایی است خدایا به سرم آمده است؟
از ره دور غمی در نظرم آمده است
تا پذیرای غمی سخت شوم، باردگر
اشک غم بدرقۀ چشم ترم آمده است
پیکر خورشید
عشق، تا آن روز در اوهام، پنهان مانده بود
صبر، در بهت عجیبی، مات و حیران مانده بود
گر شهادت، گل نمیپاشید بر روی چمن
گلشن آزادگی، بر عطر ریحان مانده بود
زین همه غیرت که میجوشد بر روی زمین
آسمان، در حیرت از، این شور و ایمان مانده بود
ز آسمان حتی نمیبارید، اشک عرشیان
گل چون غنچه از عطش، سر در گریبان مانده بود
سنگها، خون گریه میکردند و، عریان روی خاک
پیکر صد چاک سالار شهیدان مانده بود
تا نماند، پشت ابر تیرۀ وهم گمان
جلوۀ حق و حقیقت، باز عریان مانده بود
آشکار بود نور پیکر خورشید عشق
گرچه زیر ابر تیر و نیزه پنهان مانده بود
سورۀ پر نوری از قرآن، به روی نیزه رفت
پیکر قرآن به زیر سم اسبان مانده بود
خاتم او را به یغما برده بود اهریمنی
روی خاک تیره، بی خاتم، سلیمان مانده بود
آسمان در خون نشست و، کربلا از هوش رفت
نینوائی ناله، در شام غریبان مانده بود
تا که آتش افکند، بر هستی غارتگران
شعلهای در زیر خاکستر، فروزان مانده بود
ای وفایی در کنار باغبان گلفروش
یک چمن گلهای پرپر، در بیابان مانده بود