مشخصات شعر

یک قصه بیش نیست

 

از حدیث شهدا، مختصری می‌شنوی  

از غم روز قیامت، خبری می‌شنوی


تو چه دانی که چه آمد بر سر شاه شهید  

بر سر نیزۀ بیداد، سری می‌شنوی

 
چاک پیشانی‌اش از دامن ابرو بگذشت  

تو همین معجزه شق القمری می‌شنوی


غافلی وقت جدایی، که قیامت برخاست  

تو وداع پسری، با پدری می‌شنوی


تاب خورشید، و تن خسته و، پا در زنجیر  

حال رنجور چه دانی؟ سفری می‌شنوی


گریه، سیلی شد و بنیاد صبوری برکند  

تو همین زینبی و چشم تری می‌شنوی


داوری راست دم غصه فزایی، ور نه
این همان قصه بود، کز دگری می‌شنوی

 

یک قصه بیش نیست

 

از حدیث شهدا، مختصری می‌شنوی  

از غم روز قیامت، خبری می‌شنوی


تو چه دانی که چه آمد بر سر شاه شهید  

بر سر نیزۀ بیداد، سری می‌شنوی

 
چاک پیشانی‌اش از دامن ابرو بگذشت  

تو همین معجزه شق القمری می‌شنوی


غافلی وقت جدایی، که قیامت برخاست  

تو وداع پسری، با پدری می‌شنوی


تاب خورشید، و تن خسته و، پا در زنجیر  

حال رنجور چه دانی؟ سفری می‌شنوی


گریه، سیلی شد و بنیاد صبوری برکند  

تو همین زینبی و چشم تری می‌شنوی


داوری راست دم غصه فزایی، ور نه
این همان قصه بود، کز دگری می‌شنوی

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×