- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۱۹۶۹
- شماره مطلب: ۵۹۵۶
-
چاپ
در آخرین پگاه
همره شدند، قافلهای را که مانده بود
تا طی کنند مرحلهای را که مانده بود
با طرح یک سؤال، به پاسخ رسیدهاند
حل کردهاند مسئلهای را که مانده بود
با رکعتی نگاه در آن آخرین پگاه
بدرود گفت نافلهای را که مانده بود
در هرم آفتاب و عطش از زبان حر
نوشید آخرین بلهای را که مانده بود
آمد برون ز خیمۀ غربت، قفس به دست
آزاد کرد چلچلهای را که مانده بود
بی تاب و بی قرار، در آخرین وداع
زینب گریست، حوصلهای را که مانده بود
در حنجرش، خروش علی را شکفته دید
در خطبه ریخت ولولهای را که مانده بود
از حلقۀ محاصره، زینب عبور کرد
از هم گسیخت، سلسلهای را که مانده بود
آن خشم بی قرار، چو امواج سهمگین
درهم شکست، اسکلهای را که مانده بود
دلهای پر خورش و جرس جوش و ناله جوش
هی میزدند، قافلهای را که مانده بود
بر صدر سوره سورۀ قرآن نشاند و رفت
بر روی خاک بسملهای را که مانده بود
-
دیدم آخر آنچه را نادیدنی است
در دل من داغها از لالههاست
همچو نی در بند بندش نالههاست
با خیال لالهها صحرانورد
راه میپوید ولی با پای درد
-
آرزوی سپید
روح بزرگش دمیده است، جان در تنِ کوچک من
سرگرم گفتوشنود است، او با منِ کوچک من
وقتی که شبهای تارم، در آرزوی سپیده است
خورشید او میتراود، از روزنِ کوچک من
-
رجعت سرخ
کربلا را میسرود این بار، روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
نینوایی شعر او از نای هفتاد و دو نی
مثل یک ترجیع شد تکرار، روی نیزهها
در آخرین پگاه
همره شدند، قافلهای را که مانده بود
تا طی کنند مرحلهای را که مانده بود
با طرح یک سؤال، به پاسخ رسیدهاند
حل کردهاند مسئلهای را که مانده بود
با رکعتی نگاه در آن آخرین پگاه
بدرود گفت نافلهای را که مانده بود
در هرم آفتاب و عطش از زبان حر
نوشید آخرین بلهای را که مانده بود
آمد برون ز خیمۀ غربت، قفس به دست
آزاد کرد چلچلهای را که مانده بود
بی تاب و بی قرار، در آخرین وداع
زینب گریست، حوصلهای را که مانده بود
در حنجرش، خروش علی را شکفته دید
در خطبه ریخت ولولهای را که مانده بود
از حلقۀ محاصره، زینب عبور کرد
از هم گسیخت، سلسلهای را که مانده بود
آن خشم بی قرار، چو امواج سهمگین
درهم شکست، اسکلهای را که مانده بود
دلهای پر خورش و جرس جوش و ناله جوش
هی میزدند، قافلهای را که مانده بود
بر صدر سوره سورۀ قرآن نشاند و رفت
بر روی خاک بسملهای را که مانده بود