- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۲
- بازدید: ۹۰۰
- شماره مطلب: ۵۹۵۰
-
چاپ
برای علمدار کربلا
از دست تو آب، آبرو پیدا کرد
مهتاب دل بهانه جو پیدا کرد
دست تو به آب خورد و خورشید فرات
در دستت فرصت وضو پیدا کرد
-
به خون گریههای مدینه
اگر سحر برسد، وای اگر سحر برسد
همین که قافلۀ شام، از سفر برسد
همین که زینب، قصه به قصه مویه کندهمین که طاقت ام البنین، به سر برسد
-
سکینه بنت الحسین
مپرس حال دل داغدار و چشم ترم را
شکسته صاعقۀ تازیانه، بال و پرم را
اگر فرات به دجله بریزد و بخروشدنمینشاند، یک ذره آتش جگرم را
-
آرامش و سکینه
چنان خون میچکد از رنگ و روی دامنت، بانو
که گل شرمش میآید از گل پیراهنت، بانو
بگو بر چهرهات خون کدامین لاله پاشیدهچه پاییزی گذر کرده ز باغ دامنت، بانو؟
-
ماه و آفتاب
از ظهر تشنهای، که تو را دیده آفتاب
انگار قرنهاست، نخوابیده آفتاب
انگار قرنهاست، افق را ندیده واز برکۀ غروب، ننوشیده آفتاب
برای علمدار کربلا
از دست تو آب، آبرو پیدا کرد
مهتاب دل بهانه جو پیدا کرد
دست تو به آب خورد و خورشید فرات
در دستت فرصت وضو پیدا کرد