- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۱۱/۲۵
- بازدید: ۱۹۶۵
- شماره مطلب: ۵۹۴
-
چاپ
در تجلی کربلا آن روز همچون طور شد
باز میجوشد جنون در باور اندیشهها
میتراود شعر خون از ساغر اندیشهها
باز میخوانند مرغان نغمۀ جان سوز را
گوشهای از پردههای محشر آن روز را
در تمام باغ گلها جام غم نوشیدهاند
در عزای سدرۀ بی سر سیه پوشیدهاند
آسمان مبهوت آن فوارههای نور شد
در تجلی کربلا آن روز همچون طور شد
گر چه در هرم عطش آلالهها پژمردهاند
آبها از شرم همچون سنگ تیپا خوردهاند
در زلالین گامهایش کربلا جان میگرفت
دشت و صحرا بوی اسماعیل و ایمان میگرفت
شام آخر در نیاز نازنینان میگذشت
روز در آیینۀ معراج انسان میگذشت
صبح فردا هدیههایی ناب دارد کربلا
رشتههای گوهر نایاب دارد کربلا
عشق در زیبایی ایثار معنا میشود
زندگی در ایده و پیکار معنا میشود
جرعه جرعه از طلب تا نیستی را رفت و رست
حلقۀ عشاق بود و رقص هفتاد و دو مست
آسمان تب دارد و مه بر فراز نیزههاست
حلقههای نور در زنجیر قوم بی وفاست
بازهم با قوم نادان مهربانی میکند
سرجدا تلقین صوت جاودانی میکند
کاروان مهربانان را نگاهی یار نیست
در حریم مردی و مردانگی دیار نیست
تا ابد ای کوفیان چشمانتان پراشک باد
گوش عالم این سخن را دارد از زینب به یاد
از ازل آمیخت با جان موج نجوای الست
تا ابد فریاد «آیا هست یاری؟» جاری است
در تجلی کربلا آن روز همچون طور شد
باز میجوشد جنون در باور اندیشهها
میتراود شعر خون از ساغر اندیشهها
باز میخوانند مرغان نغمۀ جان سوز را
گوشهای از پردههای محشر آن روز را
در تمام باغ گلها جام غم نوشیدهاند
در عزای سدرۀ بی سر سیه پوشیدهاند
آسمان مبهوت آن فوارههای نور شد
در تجلی کربلا آن روز همچون طور شد
گر چه در هرم عطش آلالهها پژمردهاند
آبها از شرم همچون سنگ تیپا خوردهاند
در زلالین گامهایش کربلا جان میگرفت
دشت و صحرا بوی اسماعیل و ایمان میگرفت
شام آخر در نیاز نازنینان میگذشت
روز در آیینۀ معراج انسان میگذشت
صبح فردا هدیههایی ناب دارد کربلا
رشتههای گوهر نایاب دارد کربلا
عشق در زیبایی ایثار معنا میشود
زندگی در ایده و پیکار معنا میشود
جرعه جرعه از طلب تا نیستی را رفت و رست
حلقۀ عشاق بود و رقص هفتاد و دو مست
آسمان تب دارد و مه بر فراز نیزههاست
حلقههای نور در زنجیر قوم بی وفاست
بازهم با قوم نادان مهربانی میکند
سرجدا تلقین صوت جاودانی میکند
کاروان مهربانان را نگاهی یار نیست
در حریم مردی و مردانگی دیار نیست
تا ابد ای کوفیان چشمانتان پراشک باد
گوش عالم این سخن را دارد از زینب به یاد
از ازل آمیخت با جان موج نجوای الست
تا ابد فریاد «آیا هست یاری؟» جاری است
زیبا بود