مشخصات شعر

کار مسلم

 

عشق!‌ ای سودای جان‌ها سوخته

‌ای تو آتش‌ها به جان افروخته


چون کنی با پرنیان سینه‌ها؟  

گو چه می‌خواهی میان سینه‌ها؟


عشق‌ای تو التهاب سوختن ‌

ای شرار سرکش افروختن


ای میان شنگرف سیمابی برون  

موج ناپیدای دریای درون


هم ز هجران در تب و، هم در وصال  

هم ز درد آشفته، و هم با زلال


حاتمی، اما گدای راه نیز  

برتر از ماهی، درون چاه نیز


هم کویر تفته‌ای، هم بیشه‌ای  

هم گلی هم ساقه‌ای، هم ریشه‌ای


گاه صبری، گاه طاقت سوز صبر  

گاه دریا، گاه صحرا، گاه ابر


عشق، خونین چهره زیباتر بود  

بوسۀ عشاق بر خنجر بود


یا شقایق باش، یا از باغ شو  

یا مشو همراه، یا با داغ شو


آنکه او لیلای هر مجنون بود  

خواستار چهرۀ گلگون بود


از فلق آموز، خونین دل شدن  

تا توان با صبح هم منزل شدن


چون شفق در خون وضو کن، سرخ فام  

تا نمازت پر کشد از آفاق شام


آن شفق پرواز هم، دلداده بود  

مست از صهبای گلگون باده بود


چون سیاوش، دل در آتش سوخته  

چشم بر سودای آتش دوخته


ای خوشا چشمان بر آتش دوختن  

نی سیاوشگون، که بهر سوختن


کار مسلم از سیاووشان جداست  

راه حق، با راه ترکستان، دو تاست


آن سیه پوش است، و این گلگونه پوش  

آن چو آه درد و، این بانگ خروش


آن به پاکی جان خود، در می‌برد  

این به کوی دلبران سر می‌برد


آن یکی سودا، به پاکی بر نهاد  

وین یکی، سود و زیان با عشق داد


آتش او، جان وی در برد پاک  

وین یک آتش زد ز خون بر جان خاک


آن یک از عشق دگر کس، در گریز  

آتش این یک ز عشق خویش، تیز


مسلم است و جز به دلبر، کافر است  

غیر او بر هر چه، یکسر کافر است


من چه می‌گویم سیاووشان کی‌اند؟  

این سیه پوشان، اسیر و خاکی اند


این حسینی سیرت و حق ماجراست  

هدهد پیک سلیمان و سبا ست


هدهد از دست سلیمان شد رها  

تا دهد زان شه پیامی با سبا


خواست تا او را دهد پرواز باز  

گفت با وی از پیام خویش راز

:
هدهد ما، جز به سوی حق مبر  

جز پیام حق به سوی دل مبر


شهپر از عشق خدا در بال کن  

عشق را پیدا کن و دنبال کن

 

ما سلیمانیم، ما را پاس دار  

جز هوای ما، هوا در سر میار


مسلما ما زادۀ عشقیم و مهر  

جرعه نوش بادۀ عشقیم و مهر


جز به مهر و عشق ما، لب وا مکن  

و آنچه خواهی بی خیال ما مکن


پیک مهر و عشق، پا در راه کرد  

راه را از مهر و عشق آگاه کرد


چون صبا از گل جدا شد، لیک از او  

مانده در جانش هزاران رنگ و بو


چون شفق، از مهر تا دامن کشید  

خون دل از غم به پیراهن کشید


اسب راند و باز ماند و باز رفت  

سوی پایان قضا، ز آغاز رفت


عقل را در کار مسلم راه نیست  

ور بگویم عشق هم بی راه نیست


عشق از مسلم بسی پایین تر است  

او در این پرواز، بی بال و پر است


آن که در معراج حق، خون می‌دهد  

خویش را بر عشق افزودن می‌دهد


کشته‌ای این راه، مقتول خداست
این چنین خون را، خدا خود خونبهاست

 

کار مسلم

 

عشق!‌ ای سودای جان‌ها سوخته

‌ای تو آتش‌ها به جان افروخته


چون کنی با پرنیان سینه‌ها؟  

گو چه می‌خواهی میان سینه‌ها؟


عشق‌ای تو التهاب سوختن ‌

ای شرار سرکش افروختن


ای میان شنگرف سیمابی برون  

موج ناپیدای دریای درون


هم ز هجران در تب و، هم در وصال  

هم ز درد آشفته، و هم با زلال


حاتمی، اما گدای راه نیز  

برتر از ماهی، درون چاه نیز


هم کویر تفته‌ای، هم بیشه‌ای  

هم گلی هم ساقه‌ای، هم ریشه‌ای


گاه صبری، گاه طاقت سوز صبر  

گاه دریا، گاه صحرا، گاه ابر


عشق، خونین چهره زیباتر بود  

بوسۀ عشاق بر خنجر بود


یا شقایق باش، یا از باغ شو  

یا مشو همراه، یا با داغ شو


آنکه او لیلای هر مجنون بود  

خواستار چهرۀ گلگون بود


از فلق آموز، خونین دل شدن  

تا توان با صبح هم منزل شدن


چون شفق در خون وضو کن، سرخ فام  

تا نمازت پر کشد از آفاق شام


آن شفق پرواز هم، دلداده بود  

مست از صهبای گلگون باده بود


چون سیاوش، دل در آتش سوخته  

چشم بر سودای آتش دوخته


ای خوشا چشمان بر آتش دوختن  

نی سیاوشگون، که بهر سوختن


کار مسلم از سیاووشان جداست  

راه حق، با راه ترکستان، دو تاست


آن سیه پوش است، و این گلگونه پوش  

آن چو آه درد و، این بانگ خروش


آن به پاکی جان خود، در می‌برد  

این به کوی دلبران سر می‌برد


آن یکی سودا، به پاکی بر نهاد  

وین یکی، سود و زیان با عشق داد


آتش او، جان وی در برد پاک  

وین یک آتش زد ز خون بر جان خاک


آن یک از عشق دگر کس، در گریز  

آتش این یک ز عشق خویش، تیز


مسلم است و جز به دلبر، کافر است  

غیر او بر هر چه، یکسر کافر است


من چه می‌گویم سیاووشان کی‌اند؟  

این سیه پوشان، اسیر و خاکی اند


این حسینی سیرت و حق ماجراست  

هدهد پیک سلیمان و سبا ست


هدهد از دست سلیمان شد رها  

تا دهد زان شه پیامی با سبا


خواست تا او را دهد پرواز باز  

گفت با وی از پیام خویش راز

:
هدهد ما، جز به سوی حق مبر  

جز پیام حق به سوی دل مبر


شهپر از عشق خدا در بال کن  

عشق را پیدا کن و دنبال کن

 

ما سلیمانیم، ما را پاس دار  

جز هوای ما، هوا در سر میار


مسلما ما زادۀ عشقیم و مهر  

جرعه نوش بادۀ عشقیم و مهر


جز به مهر و عشق ما، لب وا مکن  

و آنچه خواهی بی خیال ما مکن


پیک مهر و عشق، پا در راه کرد  

راه را از مهر و عشق آگاه کرد


چون صبا از گل جدا شد، لیک از او  

مانده در جانش هزاران رنگ و بو


چون شفق، از مهر تا دامن کشید  

خون دل از غم به پیراهن کشید


اسب راند و باز ماند و باز رفت  

سوی پایان قضا، ز آغاز رفت


عقل را در کار مسلم راه نیست  

ور بگویم عشق هم بی راه نیست


عشق از مسلم بسی پایین تر است  

او در این پرواز، بی بال و پر است


آن که در معراج حق، خون می‌دهد  

خویش را بر عشق افزودن می‌دهد


کشته‌ای این راه، مقتول خداست
این چنین خون را، خدا خود خونبهاست

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×