- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۳۰۷۹
- شماره مطلب: ۵۸۷۳
-
چاپ
خواهر حقّالیقین
ای رسول خون اولاد رسول!
ای بتول پاک دامان بتول!
مام ایمان، خواهر «حقّالیقین»
دخت زهرا، دخت قرآن، دخت دین
کربلا تا صبح محشر، زندهات
صبر، حیران؛ بردباری، بندهات
کبریا را آفتاب طلعتی
چارده معصوم در یک صورتی
تو امیرالمؤمنین را دختری
هم حسینی، هم حسن، هم حیدری
ای حسین و کربلا، حیران تو!
انبیا و اولیا، گریان تو
پیشتر از آنکه آیی در وجود
عشق بر خاک درت برده سجود
بودی از روز ولادت با حسین
اشک چشمت بست، نقش یا حسین
عاشقِ پیش از ولادت سوخته
چشم بر روی برادر دوخته
تا که گشتی با برادر روبهرو
دل به او دادیّ و دل بردی از او
فاطمه چون جان در آغوشت فشرد
بیبرادر لحظهای خوابت نبرد
از همان اوّل، سر دوش نبی
تو حسینی گشتی و او زینبی
ای امامت را حیات از صبر تو!
کربلای دیگر ما، قبر تو
آنچه ما گفتیم، تو آن نیستی
کیستی تو؟ کیستی تو؟ کیستی؟
خلق، غرق نور مصباح تواَند
چارده معصوم، مدّاح تواَند
بیتو هرگز کربلا معنا نداشت
ملّت اسلام، عاشورا نداشت
بیتو در اسلام، اسلامی نبود
از حسین و کربلا، نامی نبود
گر چه هفتاد و دو داغت، پیر کرد
خطبۀ تو عشق را تفسیر کرد
ای نهان در موج خون، قرآن تو!
دوست و دشمن، همه حیران تو
ای به مقتل، خصم را داده شکست!
ای شهیدت را گرفته روی دست!
در یم خون با نگاه فاطمه
هر چه دیدی، بود زیبایی همه
بود زیبا آن تن غلتان به خاک
بود زیبا آن گلوی چاکچاک
ای سپهر اختران دلفروز!
ای هلالت، جلوهگر در نیمروز!
شیردختِ شیر حق! لب باز کن
کربلای دیگری آغاز کن
از کلامی، برق ظالمسوز شو
با زبان حیدری، پیروز شو
از غم و درد و ملال خود بگو
هر چه خواهی با هلال خود بگو
با هلال خود بگو چون کردهای
قلب سنگ کوفه را خون کردهای
با زبان، کار دو صد شمشیر کن
صوت قرآن ورا تفسیر کن
زنده کن بار دگر، اسلام را
کربلا کن، کوفه را و شام را
ای درون جسم تو، جانِ حسین!
ای حسین از تو، تو از آنِ حسین!
شعله بر گردون فکنده، آه تو
نیزه و مقتل، زیارتگاه تو
حیف! گرگان بر جگر چنگت زدند
جای عرض تسلیت، سنگت زدند
ای «بنیالزّهرا»! برآید دادتان
از چه مانده در گلو فریادتان؟
دختر قرآن و کعب نی کجا؟
عمّۀ سادات و بزم می کجا؟
کوچههای شام، فردا شاهدند
سنگها گویند زینب را زدند
اشکهای غربتت را دیدهاند
جای همدردی به تو خندیدهاند
گَرد راهت بود بر صورت، نقاب
سایبانت بود، هجده آفتاب
قسمتت این بود تا در شهر شام
بیکس و تنها شود عمرت تمام
سوزم از این غم که با آن رنج و درد
هیچ کس در شام تشییعت نکرد
مخفی از یاران چو زهرا مادرت
دفن شد تنهای تنها، پیکرت
تا بُوَد روشن، چراغ تربتت
صورت ما و غبار غربتت
صبر، حیران تا ابد از صبر توست
گریۀ «میثم»، نثار قبر توست
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
خواهر حقّالیقین
ای رسول خون اولاد رسول!
ای بتول پاک دامان بتول!
مام ایمان، خواهر «حقّالیقین»
دخت زهرا، دخت قرآن، دخت دین
کربلا تا صبح محشر، زندهات
صبر، حیران؛ بردباری، بندهات
کبریا را آفتاب طلعتی
چارده معصوم در یک صورتی
تو امیرالمؤمنین را دختری
هم حسینی، هم حسن، هم حیدری
ای حسین و کربلا، حیران تو!
انبیا و اولیا، گریان تو
پیشتر از آنکه آیی در وجود
عشق بر خاک درت برده سجود
بودی از روز ولادت با حسین
اشک چشمت بست، نقش یا حسین
عاشقِ پیش از ولادت سوخته
چشم بر روی برادر دوخته
تا که گشتی با برادر روبهرو
دل به او دادیّ و دل بردی از او
فاطمه چون جان در آغوشت فشرد
بیبرادر لحظهای خوابت نبرد
از همان اوّل، سر دوش نبی
تو حسینی گشتی و او زینبی
ای امامت را حیات از صبر تو!
کربلای دیگر ما، قبر تو
آنچه ما گفتیم، تو آن نیستی
کیستی تو؟ کیستی تو؟ کیستی؟
خلق، غرق نور مصباح تواَند
چارده معصوم، مدّاح تواَند
بیتو هرگز کربلا معنا نداشت
ملّت اسلام، عاشورا نداشت
بیتو در اسلام، اسلامی نبود
از حسین و کربلا، نامی نبود
گر چه هفتاد و دو داغت، پیر کرد
خطبۀ تو عشق را تفسیر کرد
ای نهان در موج خون، قرآن تو!
دوست و دشمن، همه حیران تو
ای به مقتل، خصم را داده شکست!
ای شهیدت را گرفته روی دست!
در یم خون با نگاه فاطمه
هر چه دیدی، بود زیبایی همه
بود زیبا آن تن غلتان به خاک
بود زیبا آن گلوی چاکچاک
ای سپهر اختران دلفروز!
ای هلالت، جلوهگر در نیمروز!
شیردختِ شیر حق! لب باز کن
کربلای دیگری آغاز کن
از کلامی، برق ظالمسوز شو
با زبان حیدری، پیروز شو
از غم و درد و ملال خود بگو
هر چه خواهی با هلال خود بگو
با هلال خود بگو چون کردهای
قلب سنگ کوفه را خون کردهای
با زبان، کار دو صد شمشیر کن
صوت قرآن ورا تفسیر کن
زنده کن بار دگر، اسلام را
کربلا کن، کوفه را و شام را
ای درون جسم تو، جانِ حسین!
ای حسین از تو، تو از آنِ حسین!
شعله بر گردون فکنده، آه تو
نیزه و مقتل، زیارتگاه تو
حیف! گرگان بر جگر چنگت زدند
جای عرض تسلیت، سنگت زدند
ای «بنیالزّهرا»! برآید دادتان
از چه مانده در گلو فریادتان؟
دختر قرآن و کعب نی کجا؟
عمّۀ سادات و بزم می کجا؟
کوچههای شام، فردا شاهدند
سنگها گویند زینب را زدند
اشکهای غربتت را دیدهاند
جای همدردی به تو خندیدهاند
گَرد راهت بود بر صورت، نقاب
سایبانت بود، هجده آفتاب
قسمتت این بود تا در شهر شام
بیکس و تنها شود عمرت تمام
سوزم از این غم که با آن رنج و درد
هیچ کس در شام تشییعت نکرد
مخفی از یاران چو زهرا مادرت
دفن شد تنهای تنها، پیکرت
تا بُوَد روشن، چراغ تربتت
صورت ما و غبار غربتت
صبر، حیران تا ابد از صبر توست
گریۀ «میثم»، نثار قبر توست