- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۹۷۶
- شماره مطلب: ۵۸۲۵
-
چاپ
معراج طلب
باز شو از راه خود، ای آفتاب!
یا بسوزان آسمان را یا متاب
کاش! همچون اشک خونین از سپهر
اختران ریزند با ذرّات مهر
وای! وای! ای چرخ بازیگر! مگرد
آه! آه! ای آسمان! دیگر مگرد
وقت آن آمد که با فریاد خویش
ز آسمان دون بگیرم داد خویش
روز را پیچم درون دود آه
تا نیاید شمر دون در قتلگاه
یک جهان آتش به قلبم تافته
کربلا پیشم تجسّم یافته
پیکر قرآن، نشان تیرهاست
آیهآیه، طعمۀ شمشیرهاست
جسم پاک یوسفی در خون و خاک
مثل قلب پیر کنعان، چاکچاک
یک بیابان گرگ، دورش تنگتنگ
کرده آن نازکبدن را چنگچنگ
یک گلستان زخم در باغ تنش
نهر خون هر رشتۀ پیراهنش
باغبانی، لالههایش برگبرگ
آب خورده، غنچهاش در تیغ مرگ
یک گل خونین و هفتاد و دو داغ
تشنهکام افتاده در دامان باغ
برگهای خشکش از خون، تر شده
غنچه، روی سینهاش پرپر شده
در یم خون راز کرده با خدا
از خدا پرواز کرده تا خدا
بر تنش بگْشوده هر زخمی، دهن
با خدا گردیده سرگرم سخن
کای پیامم بیصدا در گوش تو!
این منم من، دست در آغوش تو
ای به معراج طلب، مطلوب من!
جان من! جانان من! محبوب من!
زخم تیغت، خوبتر از مرهم است
بیشتر زخمم بزن بر تن، کم است
پیک وصل توست، تیغ قاتلم
تیرها شمعند در بزم دلم
سنگ دشمن، درّ نایاب من است
تشنگی، شیرینترین آب من است
کاش! تا بازت فدایی آورم
بود هفتاد و دو یار دیگرم
کاش! صدها عون و جعفر داشتم
قاسم و عبّاس و اکبر داشتم
کاش! میدادی مرا صد طفل شیر
تا سپر میشد گلوشان، پیش تیر
گر ببارد سنگ، دامندامنم
با تو خلوت کرده هر زخم تنم
این من و این شعلۀ تاب و تبم
این بیابانگَرد کویت، زینبم
عهد بستم با تو تا پای سرم
رخ کند تقدیم سیلی، دخترم
گو سرم از سنگ قاتل بشْکند
یا که زینب سر به محمل بشْکند
حکم کن، فرمان تو نور است، نور
تا گذارم چهره بر خاک تنور
دوست دارم، پیش چشم زینبم
چوب دشمن بوسه گیرد از لبم
گر دو صد بار از تنم گیرند پوست
عضوعضوم راست، ذکر دوستدوست
گفتنیها را همه با دوست گفت
بیدم جبریل، پاسخها شنفت
کای ز هستی در ره ما شسته دست!
این تو و این هستی ما، هر چه هست
خویش را در ما فدایی کن، حسین!
بندگی کردی، خدایی کن، حسین!
هر که عبد من بُوَد، پابست توست
اختیار خلقتم در دست توست
با همه خلقم تو را یارم، حسین!
دوست من! دوستت دارم، حسین!
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
معراج طلب
باز شو از راه خود، ای آفتاب!
یا بسوزان آسمان را یا متاب
کاش! همچون اشک خونین از سپهر
اختران ریزند با ذرّات مهر
وای! وای! ای چرخ بازیگر! مگرد
آه! آه! ای آسمان! دیگر مگرد
وقت آن آمد که با فریاد خویش
ز آسمان دون بگیرم داد خویش
روز را پیچم درون دود آه
تا نیاید شمر دون در قتلگاه
یک جهان آتش به قلبم تافته
کربلا پیشم تجسّم یافته
پیکر قرآن، نشان تیرهاست
آیهآیه، طعمۀ شمشیرهاست
جسم پاک یوسفی در خون و خاک
مثل قلب پیر کنعان، چاکچاک
یک بیابان گرگ، دورش تنگتنگ
کرده آن نازکبدن را چنگچنگ
یک گلستان زخم در باغ تنش
نهر خون هر رشتۀ پیراهنش
باغبانی، لالههایش برگبرگ
آب خورده، غنچهاش در تیغ مرگ
یک گل خونین و هفتاد و دو داغ
تشنهکام افتاده در دامان باغ
برگهای خشکش از خون، تر شده
غنچه، روی سینهاش پرپر شده
در یم خون راز کرده با خدا
از خدا پرواز کرده تا خدا
بر تنش بگْشوده هر زخمی، دهن
با خدا گردیده سرگرم سخن
کای پیامم بیصدا در گوش تو!
این منم من، دست در آغوش تو
ای به معراج طلب، مطلوب من!
جان من! جانان من! محبوب من!
زخم تیغت، خوبتر از مرهم است
بیشتر زخمم بزن بر تن، کم است
پیک وصل توست، تیغ قاتلم
تیرها شمعند در بزم دلم
سنگ دشمن، درّ نایاب من است
تشنگی، شیرینترین آب من است
کاش! تا بازت فدایی آورم
بود هفتاد و دو یار دیگرم
کاش! صدها عون و جعفر داشتم
قاسم و عبّاس و اکبر داشتم
کاش! میدادی مرا صد طفل شیر
تا سپر میشد گلوشان، پیش تیر
گر ببارد سنگ، دامندامنم
با تو خلوت کرده هر زخم تنم
این من و این شعلۀ تاب و تبم
این بیابانگَرد کویت، زینبم
عهد بستم با تو تا پای سرم
رخ کند تقدیم سیلی، دخترم
گو سرم از سنگ قاتل بشْکند
یا که زینب سر به محمل بشْکند
حکم کن، فرمان تو نور است، نور
تا گذارم چهره بر خاک تنور
دوست دارم، پیش چشم زینبم
چوب دشمن بوسه گیرد از لبم
گر دو صد بار از تنم گیرند پوست
عضوعضوم راست، ذکر دوستدوست
گفتنیها را همه با دوست گفت
بیدم جبریل، پاسخها شنفت
کای ز هستی در ره ما شسته دست!
این تو و این هستی ما، هر چه هست
خویش را در ما فدایی کن، حسین!
بندگی کردی، خدایی کن، حسین!
هر که عبد من بُوَد، پابست توست
اختیار خلقتم در دست توست
با همه خلقم تو را یارم، حسین!
دوست من! دوستت دارم، حسین!