- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۲۶۰۴
- شماره مطلب: ۵۸۲۲
-
چاپ
صبح عاشورا
صبح عاشورا چو از مشرق دمید
خود گریبان افق را خور درید
شه نماز صبح را کردی ادا
در نمازش کرده یاران، اقتدا
رو به یاران کرد و گفت: ای دوستان!
رخصتی آمد ز خلّاق جهان
با همین عدّه ز اصحاب و رجال
استقامت آوریم اندر قتال
پس صفآرایی نمود اندر سپاه
کز صفآراییش خیزد اشک و آه
میسرهیْ لشکر سپردی با «حبیب»
میمنه را با «زهیر» خوشنصیب
خود گرفتی جای، در قلب سپه
چون کواکب، یاوران بر گِرد شه
حزب رحمانی ز هفتاد و دو تن
سی هزار آماده حزب اهرمن
پیش رفت آن خسرو والانژاد
در قبال لشکر کفر ایستاد
چون پیمبر لب به خطبه باز کرد
با معاندها، سخن آغاز کرد
خود همه دانید، مهر انورم
من حسین و زادهی پیغمبرم
گفته در حقّم، رسول خوشسرشت
کاین بُوَد میر جوانان بهشت
بر شما کی خون من باشد حلال؟
هان! بترسید از خدای ذوالجلال
من مگر سبط پیمبر نیستم؟
زادهی ساقیّ کوثر نیستم؟
نیست عمّ من مگر؟ گویید خود
حمزه آن میر شهیدان اُحد
خود مرا جعفر که عمّ دیگر است
چون ملائک، صاحب بال و پر است
هم مگر نشْنیدهاید از مصطفی؟
گفت در حقّ من و آن مجتبی:
این دو فرزند منند و در سرشت
سیّد و میر جوانان بهشت
روشن است و بس درخشان همچو برق
در همه عالم ز مغرب تا به شرق،
اندر اقلیم شما یا دیگری
نیست جز من، زادهی پیغمبری
کوفیان این نکتهها کردند گوش
سر به زیر افکنده، لبهاشان خموش
گفت: حاشا! تن به ذلّت در دهم
دست در دست عبیداللَّه نَهم
گر چنین است، این من و شمشیر تیز
آن شما و تیغ و میدان ستیز
داد ابن سعد دون، فرمان جنگ
نیست دیگر جای تأخیر و درنگ
رانْد تیری پس به لشکرگاه شاه
گفت: باشید، ای همه لشکر! گواه،
بودم اوّلکس که مرکب تاختم
سوی این خرگاه، تیر انداختم
تیر او از شست او تا شد رها
شد رها مانند باران، تیرها
رو به یاران کرد، سرخیل کرام
کاین سهام از دشمنان آرد پیام
چون که نبْوَد مرگ را راه گریز
پس چه باک از قتل با شمشیر تیز؟
ترک جان بایستی، ای ابطال! کرد
حرب را میباید استقبال کرد
خود، جواب تیر را با تیر داد
پاسخ شمشیر با شمشیر داد
-
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله ناممهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است -
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله نام
مهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است
-
پیام محبوب
در ره عشق، عجب شهرت و نامی دارم
هر دم از جانب محبوب، پیامی دارم
داستانی است مرا بر سر هر رهگذری
بر سر هر گذری، شورش عامی دارم
-
عزای پدر
آتش دشمن چو خیمهگاه بگیرد
دامن هر طفل بیگناه بگیرد
آه یتیمان ز قلب زار برآید
آینهی چرخ، دود آه بگیرد
صبح عاشورا
صبح عاشورا چو از مشرق دمید
خود گریبان افق را خور درید
شه نماز صبح را کردی ادا
در نمازش کرده یاران، اقتدا
رو به یاران کرد و گفت: ای دوستان!
رخصتی آمد ز خلّاق جهان
با همین عدّه ز اصحاب و رجال
استقامت آوریم اندر قتال
پس صفآرایی نمود اندر سپاه
کز صفآراییش خیزد اشک و آه
میسرهیْ لشکر سپردی با «حبیب»
میمنه را با «زهیر» خوشنصیب
خود گرفتی جای، در قلب سپه
چون کواکب، یاوران بر گِرد شه
حزب رحمانی ز هفتاد و دو تن
سی هزار آماده حزب اهرمن
پیش رفت آن خسرو والانژاد
در قبال لشکر کفر ایستاد
چون پیمبر لب به خطبه باز کرد
با معاندها، سخن آغاز کرد
خود همه دانید، مهر انورم
من حسین و زادهی پیغمبرم
گفته در حقّم، رسول خوشسرشت
کاین بُوَد میر جوانان بهشت
بر شما کی خون من باشد حلال؟
هان! بترسید از خدای ذوالجلال
من مگر سبط پیمبر نیستم؟
زادهی ساقیّ کوثر نیستم؟
نیست عمّ من مگر؟ گویید خود
حمزه آن میر شهیدان اُحد
خود مرا جعفر که عمّ دیگر است
چون ملائک، صاحب بال و پر است
هم مگر نشْنیدهاید از مصطفی؟
گفت در حقّ من و آن مجتبی:
این دو فرزند منند و در سرشت
سیّد و میر جوانان بهشت
روشن است و بس درخشان همچو برق
در همه عالم ز مغرب تا به شرق،
اندر اقلیم شما یا دیگری
نیست جز من، زادهی پیغمبری
کوفیان این نکتهها کردند گوش
سر به زیر افکنده، لبهاشان خموش
گفت: حاشا! تن به ذلّت در دهم
دست در دست عبیداللَّه نَهم
گر چنین است، این من و شمشیر تیز
آن شما و تیغ و میدان ستیز
داد ابن سعد دون، فرمان جنگ
نیست دیگر جای تأخیر و درنگ
رانْد تیری پس به لشکرگاه شاه
گفت: باشید، ای همه لشکر! گواه،
بودم اوّلکس که مرکب تاختم
سوی این خرگاه، تیر انداختم
تیر او از شست او تا شد رها
شد رها مانند باران، تیرها
رو به یاران کرد، سرخیل کرام
کاین سهام از دشمنان آرد پیام
چون که نبْوَد مرگ را راه گریز
پس چه باک از قتل با شمشیر تیز؟
ترک جان بایستی، ای ابطال! کرد
حرب را میباید استقبال کرد
خود، جواب تیر را با تیر داد
پاسخ شمشیر با شمشیر داد