- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۸۳۹
- شماره مطلب: ۵۸۱۲
-
چاپ
عشق کامل
کربلایی گشتهام، محمل کجاست؟
رهروان عشق را منزل کجاست؟
من ز خود رفتم به بوی کربلا
گر تو هم اهل دلی با من بیا
هست عاشورا مرا پیش نظر
دارم از یک لحظهاش، صدها خبر
کو بیانی صاف و طبعی دلنشین؟
معنی پُرشور و لفظی آتشین
تا کنم تقریر، با شور و نوا
گوشهای از گوشههای نینوا
وصف حال اسوهی آزادگی
مطلبی از دفتر دلدادگی
چشمهای از معجز جادوی عشق
شمّهای از وصف شهبانوی عشق
دخت زهرا، بضعهی «خیرالوری»
بنت حیدر، مقتدای اصفیا
افتخار مادر و زین اب است
هم علی، هم فاطمه، این زینب است
چشم بینش باز کن بر او ببین
وصف حالش در وداع آخرین
شاه خوبان کرد چون عزم رحیل
سوی قُرب حضرت ربّ جلیل
دست رد بر هر چه جز جانان فشانْد
ذوالجناح عشق، سوی خیمه رانْد
گفت با زینب که ای فرخندهفال!
قتلگه میخوانَدم سوی وصال
چشم خود بگْشود در آن حال زار
شد بر احوال برادر، غمگسار
شاه دین را دید مشتاق وصال
گِرد او بگْرفتهاند اهل و عیال
همچنان پروانه در پیرامنش
جمله دست دل زده بر دامنش
جسم او اینجا و دل در پیش دوست
جان که شد عاشق، کجا گنجد به پوست؟
طاقت آن کوه طاقت، طاق شد
خیره، چشم انفس و آفاق شد
چون ز رأفت در تجلّیگاه عشق
کرد بر زینب تجلّی، شاه عشق
دید زینب آید از هر سو ندا
زآن ندا پیچید در جانش صدا
کربلا شد از برایش، کوه طور
دید میباشد ز هر سو در حضور
هر طرف رو کرد، آنجا طور بود
نور بود و نور بود و نور بود
دید زینب جمله هستی را به عین
هست محو و واله کار حسین
چشم حق بر چشم خواهر، چشم دوخت
از نگاهی، شمع جانش بر فروخت
با نگاهش کرد خواهر را خطاب
کای یگانهیادگار بوتراب!
ما و تو مخمور یک میخانهایم
شمع حق را هر دو، یک پروانهایم
سینۀ من گر نشان تیرهاست
رگرگم گر تشنۀ شمشیرهاست،
پیش چشمم کشته گر یاران شدند
جمله گر در خاک و خون، غلتان شدند،
دوست میخواهد، چه خواهی بِه از این؟
هر چه خواهد دوست، باشد بهترین
ای عزیز جان! مرا همدم تویی
زخم جانسوز مرا مرهم تویی
دوخت زینب چشم بر چشم حسین
دید حق، بیپرده در چشم حسین
ای نگاهت دلنواز و دلپذیر!
ای نگاهت زینبت را دستگیر!
ای فدای چشم تو، بود و نبود!
عقدهی کار مرا چشمت گشود
زد به جانم آتشی از اشتیاق
کز برایم شد یکی وصل و فراق
ای فروغ ایزدی در مهد خاک!
ای ز تو مهر ولایت، تابناک!
ای همه عالم، فدای موی تو!
قبلهی اهل ولا، ابروی تو
ای رهین عشق پاکت، هوش من!
پرچم تو، بعد از این بر دوش من
من قیامت را زعامت میکنم
با قیام تو، قیامت میکنم
آنچنان کوشم که مانَد سرفراز
تا قیامت، پرچمت در اهتزاز
ای ز سرو ناز تو، طوبی خجل!
رو، سوی جانان خود آسودهدل
ای دلت در پیش جانان در گرو!
راه جانان است، جانا! پیش رو
ای حسینم! جانب مقتل شتاب
در حضورت بیش از اینم نیست تاب
عشق کامل، معنیاش در یک کلام
زینب استی، زینب استی، «والسّلام»
السّلام! ای «قرّه عَین الرَّسول»!
السّلام! ای «مُهجه قلبِ البتول»!
السّلام! ای زینب! ای جان صبور!
السّلام! ای در همه غمها، شکور!
هر کجا نام تو آید بر زبان
اشک میجوشد به استقبال آن
ای نگهدارندۀ دین رسول!
ای تداومبخش فریاد بتول!
ای زبان تو، زبان ذوالفقار!
در بیان، نطقت علی را یادگار
سر زد از هر قطره اشکت، صد بهار
تا به کوثر وصل شد این جویبار
عشق، حیران و گریبانچاک توست
عقل هم، واماندۀ ادراک توست
طبع «صاعد» از شما شد نکتهیاب
ذرّه روشنگر شود از آفتاب
عشق کامل
کربلایی گشتهام، محمل کجاست؟
رهروان عشق را منزل کجاست؟
من ز خود رفتم به بوی کربلا
گر تو هم اهل دلی با من بیا
هست عاشورا مرا پیش نظر
دارم از یک لحظهاش، صدها خبر
کو بیانی صاف و طبعی دلنشین؟
معنی پُرشور و لفظی آتشین
تا کنم تقریر، با شور و نوا
گوشهای از گوشههای نینوا
وصف حال اسوهی آزادگی
مطلبی از دفتر دلدادگی
چشمهای از معجز جادوی عشق
شمّهای از وصف شهبانوی عشق
دخت زهرا، بضعهی «خیرالوری»
بنت حیدر، مقتدای اصفیا
افتخار مادر و زین اب است
هم علی، هم فاطمه، این زینب است
چشم بینش باز کن بر او ببین
وصف حالش در وداع آخرین
شاه خوبان کرد چون عزم رحیل
سوی قُرب حضرت ربّ جلیل
دست رد بر هر چه جز جانان فشانْد
ذوالجناح عشق، سوی خیمه رانْد
گفت با زینب که ای فرخندهفال!
قتلگه میخوانَدم سوی وصال
چشم خود بگْشود در آن حال زار
شد بر احوال برادر، غمگسار
شاه دین را دید مشتاق وصال
گِرد او بگْرفتهاند اهل و عیال
همچنان پروانه در پیرامنش
جمله دست دل زده بر دامنش
جسم او اینجا و دل در پیش دوست
جان که شد عاشق، کجا گنجد به پوست؟
طاقت آن کوه طاقت، طاق شد
خیره، چشم انفس و آفاق شد
چون ز رأفت در تجلّیگاه عشق
کرد بر زینب تجلّی، شاه عشق
دید زینب آید از هر سو ندا
زآن ندا پیچید در جانش صدا
کربلا شد از برایش، کوه طور
دید میباشد ز هر سو در حضور
هر طرف رو کرد، آنجا طور بود
نور بود و نور بود و نور بود
دید زینب جمله هستی را به عین
هست محو و واله کار حسین
چشم حق بر چشم خواهر، چشم دوخت
از نگاهی، شمع جانش بر فروخت
با نگاهش کرد خواهر را خطاب
کای یگانهیادگار بوتراب!
ما و تو مخمور یک میخانهایم
شمع حق را هر دو، یک پروانهایم
سینۀ من گر نشان تیرهاست
رگرگم گر تشنۀ شمشیرهاست،
پیش چشمم کشته گر یاران شدند
جمله گر در خاک و خون، غلتان شدند،
دوست میخواهد، چه خواهی بِه از این؟
هر چه خواهد دوست، باشد بهترین
ای عزیز جان! مرا همدم تویی
زخم جانسوز مرا مرهم تویی
دوخت زینب چشم بر چشم حسین
دید حق، بیپرده در چشم حسین
ای نگاهت دلنواز و دلپذیر!
ای نگاهت زینبت را دستگیر!
ای فدای چشم تو، بود و نبود!
عقدهی کار مرا چشمت گشود
زد به جانم آتشی از اشتیاق
کز برایم شد یکی وصل و فراق
ای فروغ ایزدی در مهد خاک!
ای ز تو مهر ولایت، تابناک!
ای همه عالم، فدای موی تو!
قبلهی اهل ولا، ابروی تو
ای رهین عشق پاکت، هوش من!
پرچم تو، بعد از این بر دوش من
من قیامت را زعامت میکنم
با قیام تو، قیامت میکنم
آنچنان کوشم که مانَد سرفراز
تا قیامت، پرچمت در اهتزاز
ای ز سرو ناز تو، طوبی خجل!
رو، سوی جانان خود آسودهدل
ای دلت در پیش جانان در گرو!
راه جانان است، جانا! پیش رو
ای حسینم! جانب مقتل شتاب
در حضورت بیش از اینم نیست تاب
عشق کامل، معنیاش در یک کلام
زینب استی، زینب استی، «والسّلام»
السّلام! ای «قرّه عَین الرَّسول»!
السّلام! ای «مُهجه قلبِ البتول»!
السّلام! ای زینب! ای جان صبور!
السّلام! ای در همه غمها، شکور!
هر کجا نام تو آید بر زبان
اشک میجوشد به استقبال آن
ای نگهدارندۀ دین رسول!
ای تداومبخش فریاد بتول!
ای زبان تو، زبان ذوالفقار!
در بیان، نطقت علی را یادگار
سر زد از هر قطره اشکت، صد بهار
تا به کوثر وصل شد این جویبار
عشق، حیران و گریبانچاک توست
عقل هم، واماندۀ ادراک توست
طبع «صاعد» از شما شد نکتهیاب
ذرّه روشنگر شود از آفتاب