- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۱۱۸۱
- شماره مطلب: ۵۸۰۷
-
چاپ
دیدن بیمار
ظهر عاشورا، شه اقلیم دین
شد چو فارغ از وداع آخرین
از خیام اهل بیت زار خویش
شد طبیبانه برِ بیمار خویش
وه! چه بیماری؟ دوای جسم و جان
داروی جانبخش جمله انس و جان
گر به صورت، دیدن بیمار بود
لیک در معنی، دو صد اسرار بود
یعنی اسرار ولایت را ز پیش
فاش سازد بر ولیّ بعد خویش
الغرض؛ اندر برِ بیمار خویش
برنشست آن شاه با قلبی پریش
نور چشم خویش را در بر گرفت
در بر از آن میوۀ دل، سر گرفت
از سرشک دیده، گل را داد آب
ریخت پروین را به روی آفتاب
تا که گشتی نرگس بیمار، باز
دید در بر، باب خود، شاه حجاز
خواست بوسد دست شه را از ادب
مانعش گردید، ضعف جسم و تب
شاه دین، چون جان در آغوشش کشید
راز حق را جمله در گوشش کشید
زآن سخنها، عابدین بیتاب شد
واقف از احوال زار باب شد
پس بپرسید از پدر کای تاجدار!
با سپاه کفر چونت گشت کار؟
شاه گفتش: با سپاه بدنهاد
کار من بر جنگ خونریز اوفتاد
گفت: عبّاس و علیاکبر کجاست؟
قاسم و عبداللَّه و جعفر کجاست؟
گو چه شد یاران صاحبهمّتت؟
وآن جوانان سراپا غیرتت
گفت با وی کای ز بعد من، امام!
جز من و تو نیست، مردی در خیام
بعد من بر این زنان، یاور تویی
شمع بزم آل پیغمبر تویی
این بگفت و رو سوی پیکار کرد
رو سوی میعادگاه یار کرد
تا در آن ساعت که از بالای زین
اوفتاد آن حجّت حق بر زمین
حجّت سوّم چو از پا اوفتاد
چارمین حجّت سر پا ایستاد
یعنی از حق، این ولایت، دائم است
این ولایت تا ظهور قائم است
-
خضاب خون
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود، در اضطراب آوردهام
رأس خونین تو بر نی بود با من همسفر
خود تو دانی زآن چه از شام خراب آوردهام
-
عهد کودکی
گفت زینب تا مکان در دامن مادر گرفتم
چون حسینِ خویش دیدم، شاد گشتم، پر گرفتم
از ازل من با برادر همسفر بودم در این ره
بهر خود، یاری چو شاهنشاه بیلشگر گرفتم
-
نایب خاص
نایب خاص امام بیعدیل
مسلم، آن پور برومند عقیل
مسلم، آن بر شاه دین، نایبمناب
چون علی بهر رسول مستطاب
-
عجب واعجب
شد به میدان فداکاری، «وهب»
آن مسلمانخوی نصرانینصب
کاو به عکس اهل ظاهر از درون
داشت ره با آن خداییرهنمون
دیدن بیمار
ظهر عاشورا، شه اقلیم دین
شد چو فارغ از وداع آخرین
از خیام اهل بیت زار خویش
شد طبیبانه برِ بیمار خویش
وه! چه بیماری؟ دوای جسم و جان
داروی جانبخش جمله انس و جان
گر به صورت، دیدن بیمار بود
لیک در معنی، دو صد اسرار بود
یعنی اسرار ولایت را ز پیش
فاش سازد بر ولیّ بعد خویش
الغرض؛ اندر برِ بیمار خویش
برنشست آن شاه با قلبی پریش
نور چشم خویش را در بر گرفت
در بر از آن میوۀ دل، سر گرفت
از سرشک دیده، گل را داد آب
ریخت پروین را به روی آفتاب
تا که گشتی نرگس بیمار، باز
دید در بر، باب خود، شاه حجاز
خواست بوسد دست شه را از ادب
مانعش گردید، ضعف جسم و تب
شاه دین، چون جان در آغوشش کشید
راز حق را جمله در گوشش کشید
زآن سخنها، عابدین بیتاب شد
واقف از احوال زار باب شد
پس بپرسید از پدر کای تاجدار!
با سپاه کفر چونت گشت کار؟
شاه گفتش: با سپاه بدنهاد
کار من بر جنگ خونریز اوفتاد
گفت: عبّاس و علیاکبر کجاست؟
قاسم و عبداللَّه و جعفر کجاست؟
گو چه شد یاران صاحبهمّتت؟
وآن جوانان سراپا غیرتت
گفت با وی کای ز بعد من، امام!
جز من و تو نیست، مردی در خیام
بعد من بر این زنان، یاور تویی
شمع بزم آل پیغمبر تویی
این بگفت و رو سوی پیکار کرد
رو سوی میعادگاه یار کرد
تا در آن ساعت که از بالای زین
اوفتاد آن حجّت حق بر زمین
حجّت سوّم چو از پا اوفتاد
چارمین حجّت سر پا ایستاد
یعنی از حق، این ولایت، دائم است
این ولایت تا ظهور قائم است