- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۱
- بازدید: ۹۰۹
- شماره مطلب: ۵۸۰۴
-
چاپ
سلام آخر
آسمانها را در این ماتم، غم است
بلکه بالاتر، خدا را ماتم است
چون منی چون میتوان کردش رقم؟
خاک بر فرق من و نوک قلم!
چون ز انصار و حواریّون شاه
کس نمانْد و شاه آمد بیسپاه
شد به استنصار آوازش بلند
در جهان آوازش آشوبی فکند
عالمی را منقلب کرد، آن غریب
از ندای غربت «هل من مجیب»
باشدت گر گوش و هوش معنوی
بانگ هل من ناصرش را بشنوی
پس عنان برتافت شه، سوی خیام
گفتشان: «منّی علیکنَّ السّلام»
بر شما دیگر ز من بادا درود!
رحمت حق بر شما آید فرود!
این سلام آخر است، ای بانوان!
سوی قربانگاه، من هستم روان
نیست از حکم قضا، راه گریز
وعدهی من با شما در رستخیز
زین سخن افکند شیون در حرم
ماتم اهل حرم شد، لاجَرَم
جمع گشتند آن زنان و دختران
دور شه چون در برِ ماه، اختران
راستی روز وداع دوستان
ناله خیزد از زمین و آسمان
خواست زینب را به یک سو از وداد
پس سر اندر گوش آن بانو نهاد
ساعتی در گوش زینب راز گفت
شه همی گفتیّ و زینب میشنفت
شه چو سر از گوش زینب برگرفت
خواهرش دامان آن سرور گرفت
یک زنی با این همه درد و مُصاب
کی تواند آورد خود صبر و تاب؟
شاه گفتا: تو علی را دختری
دختر زهرای پاک اطهری
آستانت را مَلَک آورده پاس
با زنان دیگرت نبْوَد قیاس
زینب از دل، آه جانکاهی کشید
سر فرود آورد بر شاه وحید
پیرهن پوشید در زیر لباس
تا بدارد ز آفتابش نیک، پاس
وین اسف! بعد از شهادت، دشمنش
کرد بیرون از تنش پیراهنش
پس سپرد او، اهل بیتش بر خدا
بر خدا بسْپرد و زآنها شد جدا
-
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله ناممهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است -
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله نام
مهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است
-
پیام محبوب
در ره عشق، عجب شهرت و نامی دارم
هر دم از جانب محبوب، پیامی دارم
داستانی است مرا بر سر هر رهگذری
بر سر هر گذری، شورش عامی دارم
-
عزای پدر
آتش دشمن چو خیمهگاه بگیرد
دامن هر طفل بیگناه بگیرد
آه یتیمان ز قلب زار برآید
آینهی چرخ، دود آه بگیرد
سلام آخر
آسمانها را در این ماتم، غم است
بلکه بالاتر، خدا را ماتم است
چون منی چون میتوان کردش رقم؟
خاک بر فرق من و نوک قلم!
چون ز انصار و حواریّون شاه
کس نمانْد و شاه آمد بیسپاه
شد به استنصار آوازش بلند
در جهان آوازش آشوبی فکند
عالمی را منقلب کرد، آن غریب
از ندای غربت «هل من مجیب»
باشدت گر گوش و هوش معنوی
بانگ هل من ناصرش را بشنوی
پس عنان برتافت شه، سوی خیام
گفتشان: «منّی علیکنَّ السّلام»
بر شما دیگر ز من بادا درود!
رحمت حق بر شما آید فرود!
این سلام آخر است، ای بانوان!
سوی قربانگاه، من هستم روان
نیست از حکم قضا، راه گریز
وعدهی من با شما در رستخیز
زین سخن افکند شیون در حرم
ماتم اهل حرم شد، لاجَرَم
جمع گشتند آن زنان و دختران
دور شه چون در برِ ماه، اختران
راستی روز وداع دوستان
ناله خیزد از زمین و آسمان
خواست زینب را به یک سو از وداد
پس سر اندر گوش آن بانو نهاد
ساعتی در گوش زینب راز گفت
شه همی گفتیّ و زینب میشنفت
شه چو سر از گوش زینب برگرفت
خواهرش دامان آن سرور گرفت
یک زنی با این همه درد و مُصاب
کی تواند آورد خود صبر و تاب؟
شاه گفتا: تو علی را دختری
دختر زهرای پاک اطهری
آستانت را مَلَک آورده پاس
با زنان دیگرت نبْوَد قیاس
زینب از دل، آه جانکاهی کشید
سر فرود آورد بر شاه وحید
پیرهن پوشید در زیر لباس
تا بدارد ز آفتابش نیک، پاس
وین اسف! بعد از شهادت، دشمنش
کرد بیرون از تنش پیراهنش
پس سپرد او، اهل بیتش بر خدا
بر خدا بسْپرد و زآنها شد جدا