- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۲
- بازدید: ۱۰۹۷
- شماره مطلب: ۵۷۸۸
-
چاپ
نوری و ناری
والی دین، خسرو مُلک وجود
چون به دشت نینوا آمد فرود
گشت آن صحرا ز رفعت، رشک طور
وادی ایمن شد آن صحرا ز نور
چون در آن «دارالشّرف»، مأوا گرفت
جای در «قوسین اَو اَدنی» گرفت
مجتمع گشتند یاران، گِرد شاه
راست همچون هاله، پیرامون ماه
وه! چه یاران؟ از دل و جان شسته دست
جملگی از بادۀ اشراق، مست
پس عقیق لب گشود آن شاه فرد
درج جانها را ز دُر، لبریز کرد
غنچۀ لب تا به گفتن باز کرد
با ثنای کردگار، آغاز کرد
میستایم گفت، ذات پاک را
کاو دل و جان داد، مشتی خاک را
با نبوّت داشت ما را ارجمند
کرد با اسلام، قدر ما بلند
ای قدحنوشان صهبای ولا!
وی بلاجویان دشت کربلا!
من نمیدانم به آیین وفا
رادمردانی به عالم، چون شما
نیز خویشانی ندیدم در زمن
نیکتر از خاندان خویشتن
ای وفاکیشان صاحباعتبار!
باد پاداش شما با کردگار!
در حق این ناسپاسان عنود
آنچه پیش آمد، گمان ما نبود
هان! بداند هر که او آگاه نیست
کاندر این ره، جز شهادت راه نیست
حالیا آزادتان بگْذاشتم
بیعت خود از شما برداشتم
تیرهشب را مرکب رهپو کنید
هر طرف خواهید، رو آن سو کنید
این ستمکاران که با من دشمنند
اندر این هنگامه، جویای منند
این بگفت و لب فروبست از سخن
شور محشر شد به پا در انجمن
ناله شد دمساز جانبازان عشق
بانگ بر شد از سراندازان عشق
جمله گفتند: ای ولیّ کردگار!
ای تو ما را مستعان و مستجار!
ای لبت، سرچشمۀ آب حیات!
خاک پایت، فیضبخش ممکنات!
ای تو مرآت جلال کبریا!
باد قربان تو، جان ماسوا!
بعد تو، ای مظهر پایندگی!
خاک بادا بر سر این زندگی!
چیست جان تا در رهت قربان شود؟
یا که سر، بهرت بلاگردان شود؟
کاش! ما را بود جان بیشمار
تا که میکردیم در راهت، نثار
شاه گفتا: باد ایزد یارتان!
اجر این اخلاص با دادارتان!
هر که نوری بود، سوی او شتافت
هر که ناری بود، از وی رو بتافت
«نوریان مر نوریان را جاذبند
ناریان مر ناریان را طالبند»
هر که نوری بود، سوی نور شد
هر که ناری بود، از وی دور شد
-
وصل جانان
هشتم ذیالحجّه، آن بحر کرم
کرد با یاران خود، ترک حرم
کرد آهنگ منای کربلا
بُرد قربان تا کند آنجا فدا
-
امام و کعبه
مرحبا! طوباً لک! ای بیت عتیق!
«جائکَ المحبوب، من فجٍّ عمیق»
مرحبا بر طالع میمون تو!
حبّذا زین قدر روزافزون تو!
-
آهنگ رحیل
چون ز یثرب کرد، آن شاه جلیل
سوی شهر مکّه، آهنگ رحیل
در دل شب با دلی پُر داغ و درد
عزم تودیع رسولالله کرد
-
لفظ و معنا
یا حسین! ای جوهر پایندگی!
مرگ سرخت، رمز آب زندگی!
ای حیات محض! ای خون خدا!
وی چو ایزد، رحمتت بیمنتها!
نوری و ناری
والی دین، خسرو مُلک وجود
چون به دشت نینوا آمد فرود
گشت آن صحرا ز رفعت، رشک طور
وادی ایمن شد آن صحرا ز نور
چون در آن «دارالشّرف»، مأوا گرفت
جای در «قوسین اَو اَدنی» گرفت
مجتمع گشتند یاران، گِرد شاه
راست همچون هاله، پیرامون ماه
وه! چه یاران؟ از دل و جان شسته دست
جملگی از بادۀ اشراق، مست
پس عقیق لب گشود آن شاه فرد
درج جانها را ز دُر، لبریز کرد
غنچۀ لب تا به گفتن باز کرد
با ثنای کردگار، آغاز کرد
میستایم گفت، ذات پاک را
کاو دل و جان داد، مشتی خاک را
با نبوّت داشت ما را ارجمند
کرد با اسلام، قدر ما بلند
ای قدحنوشان صهبای ولا!
وی بلاجویان دشت کربلا!
من نمیدانم به آیین وفا
رادمردانی به عالم، چون شما
نیز خویشانی ندیدم در زمن
نیکتر از خاندان خویشتن
ای وفاکیشان صاحباعتبار!
باد پاداش شما با کردگار!
در حق این ناسپاسان عنود
آنچه پیش آمد، گمان ما نبود
هان! بداند هر که او آگاه نیست
کاندر این ره، جز شهادت راه نیست
حالیا آزادتان بگْذاشتم
بیعت خود از شما برداشتم
تیرهشب را مرکب رهپو کنید
هر طرف خواهید، رو آن سو کنید
این ستمکاران که با من دشمنند
اندر این هنگامه، جویای منند
این بگفت و لب فروبست از سخن
شور محشر شد به پا در انجمن
ناله شد دمساز جانبازان عشق
بانگ بر شد از سراندازان عشق
جمله گفتند: ای ولیّ کردگار!
ای تو ما را مستعان و مستجار!
ای لبت، سرچشمۀ آب حیات!
خاک پایت، فیضبخش ممکنات!
ای تو مرآت جلال کبریا!
باد قربان تو، جان ماسوا!
بعد تو، ای مظهر پایندگی!
خاک بادا بر سر این زندگی!
چیست جان تا در رهت قربان شود؟
یا که سر، بهرت بلاگردان شود؟
کاش! ما را بود جان بیشمار
تا که میکردیم در راهت، نثار
شاه گفتا: باد ایزد یارتان!
اجر این اخلاص با دادارتان!
هر که نوری بود، سوی او شتافت
هر که ناری بود، از وی رو بتافت
«نوریان مر نوریان را جاذبند
ناریان مر ناریان را طالبند»
هر که نوری بود، سوی نور شد
هر که ناری بود، از وی دور شد