- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۲
- بازدید: ۳۶۰۷
- شماره مطلب: ۵۷۶۹
-
چاپ
سالها
گفت: ای پشت و پناه و یاورم!
ای علمدار سپاه و لشکرم!
ای به هر غم، مونس و غمخوار من!
محرم راز و سپهسالار من!
آه! از آن قامت دلجوی تو
حیف! از این دست و از بازوی تو
رفت از بیدستیات، کارم ز دست
از غم مرگ تو، پشت من شکست
بود امیدم تا مرا یاری کنی
سالها، بهرم علمداری کنی
ای دریغا! شد امیدم ناامید
بیبرادر گشتم و قدّم خمید
از چه رو؟ ای ساقی آب حیات!
تشنه جان دادی، لب شطّ فرات
کس ندیده در عجم یا در عرب
هیچ سقّایی بمیرد، تشنهلب
خیز از جا، ای علمدار سپاه!
آب بردار و ببر در خیمهگاه
در حرم گوید سکینه: «العطش»
طفل من از تشنهکامی کرده غش
امشب اندر چشم زینب، خواب نیست
در دل کلثوم، صبر و تاب نیست
زین مصیبت، ای شه عالیمقام!
خواب، امشب گشت بر «ذاکر»، حرام
-
یک سؤال
آه! از آن ساعت که از شام بلا
زینب آمد در زمین کربلا
با زبان حال، آن زار حزین
با زمین کربلا گفت اینچنین:
-
شکوهها
آه! از آن ساعت که با صد شور و شین
زینب آمد بر سر قبر حسین
بر سر قبر برادر چون رسید
ناله و آه و فغان از دل کشید
-
مدفن قربانیان
شه فرود آمد به دشت کربلا
گفت پس با آن زمین پُربلا:
ای زمین! ای تربت عنبرسرشت!
ای به رتبت، برتر از خاک بهشت!
سالها
گفت: ای پشت و پناه و یاورم!
ای علمدار سپاه و لشکرم!
ای به هر غم، مونس و غمخوار من!
محرم راز و سپهسالار من!
آه! از آن قامت دلجوی تو
حیف! از این دست و از بازوی تو
رفت از بیدستیات، کارم ز دست
از غم مرگ تو، پشت من شکست
بود امیدم تا مرا یاری کنی
سالها، بهرم علمداری کنی
ای دریغا! شد امیدم ناامید
بیبرادر گشتم و قدّم خمید
از چه رو؟ ای ساقی آب حیات!
تشنه جان دادی، لب شطّ فرات
کس ندیده در عجم یا در عرب
هیچ سقّایی بمیرد، تشنهلب
خیز از جا، ای علمدار سپاه!
آب بردار و ببر در خیمهگاه
در حرم گوید سکینه: «العطش»
طفل من از تشنهکامی کرده غش
امشب اندر چشم زینب، خواب نیست
در دل کلثوم، صبر و تاب نیست
زین مصیبت، ای شه عالیمقام!
خواب، امشب گشت بر «ذاکر»، حرام