- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۲
- بازدید: ۱۵۱۲
- شماره مطلب: ۵۷۶۰
-
چاپ
عبد صالح
بلبل نطقم شده دستانسرا
میکند در گلشن معنی نوا
برده بویی از سراندازان عشق
خاصه از سرخیل جانبازان عشق
آن به قامت، غیرت سرو چمن
«قاضیالحاجات» و شمع انجمن
آن وفای محض و آن مصداق جود
معنی کامل ز «اوفوا بالعُقود»
حضرت عبّاس، میر مهلقا
آن سپهسالار دشت نینوا
قامت او، سرو باغ اعتدال
هیبت او، کبریای ذوالجلال
غرّهی غرّای او، «نجمالهدی»
عبد صالح، بندهی خاص خدا
«مطلعالحق»، چهرهی نورانیاش
داغ سجده، زیور پیشانیاش
آب چون نایاب شد در خیمهگاه
با دو چشم خونفشان شد نزد شاه
گفت: ای مرآت اسماء و صفات!
خاک پایت، غیرت آب حیات!
سینهام زین زندگانی گشته تنگ
رخصتی ده تا کنم با خصم، جنگ
شاه گفتا: ای علمدار سپاه!
جمله یاران مرا پشت و پناه!
نیست وقت جنگ، بگْذر زین شتاب
رو طلب کن بهر این اطفال، آب
برگرفت او مشک و شد سوی فرات
کرد پُر از آب، آن کاملصفات
سینهی او از عطش، تفتیده بود
از تف دل، دودش اندر دیده بود
هر دو کف را بُرد در دم زیر آب
تا به نزدیک لب آورْد آن جناب
از لب خشک برادر، یاد کرد
با ملامت، نفس را فریاد کرد
بانگ زد: «یا نفس! هونی» با عتاب
خشکلب آمد برون از شطّ آب
چون برون آمد ز شط، خورشیدوار
در میان، خصمش گرفت از هر کنار
ناگهان از سوی آن قوم شریر
همچو باران بر سر او ریخت تیر
دست او افتاد و منشق گشت سر
منخسف شد ماه، «و انشَقّالقمر»
در ره حق زآن امیر حقپرست
شد جدا چون شاخهی طوبی، دو دست
-
وصل جانان
هشتم ذیالحجّه، آن بحر کرم
کرد با یاران خود، ترک حرم
کرد آهنگ منای کربلا
بُرد قربان تا کند آنجا فدا
-
امام و کعبه
مرحبا! طوباً لک! ای بیت عتیق!
«جائکَ المحبوب، من فجٍّ عمیق»
مرحبا بر طالع میمون تو!
حبّذا زین قدر روزافزون تو!
-
آهنگ رحیل
چون ز یثرب کرد، آن شاه جلیل
سوی شهر مکّه، آهنگ رحیل
در دل شب با دلی پُر داغ و درد
عزم تودیع رسولالله کرد
-
لفظ و معنا
یا حسین! ای جوهر پایندگی!
مرگ سرخت، رمز آب زندگی!
ای حیات محض! ای خون خدا!
وی چو ایزد، رحمتت بیمنتها!
عبد صالح
بلبل نطقم شده دستانسرا
میکند در گلشن معنی نوا
برده بویی از سراندازان عشق
خاصه از سرخیل جانبازان عشق
آن به قامت، غیرت سرو چمن
«قاضیالحاجات» و شمع انجمن
آن وفای محض و آن مصداق جود
معنی کامل ز «اوفوا بالعُقود»
حضرت عبّاس، میر مهلقا
آن سپهسالار دشت نینوا
قامت او، سرو باغ اعتدال
هیبت او، کبریای ذوالجلال
غرّهی غرّای او، «نجمالهدی»
عبد صالح، بندهی خاص خدا
«مطلعالحق»، چهرهی نورانیاش
داغ سجده، زیور پیشانیاش
آب چون نایاب شد در خیمهگاه
با دو چشم خونفشان شد نزد شاه
گفت: ای مرآت اسماء و صفات!
خاک پایت، غیرت آب حیات!
سینهام زین زندگانی گشته تنگ
رخصتی ده تا کنم با خصم، جنگ
شاه گفتا: ای علمدار سپاه!
جمله یاران مرا پشت و پناه!
نیست وقت جنگ، بگْذر زین شتاب
رو طلب کن بهر این اطفال، آب
برگرفت او مشک و شد سوی فرات
کرد پُر از آب، آن کاملصفات
سینهی او از عطش، تفتیده بود
از تف دل، دودش اندر دیده بود
هر دو کف را بُرد در دم زیر آب
تا به نزدیک لب آورْد آن جناب
از لب خشک برادر، یاد کرد
با ملامت، نفس را فریاد کرد
بانگ زد: «یا نفس! هونی» با عتاب
خشکلب آمد برون از شطّ آب
چون برون آمد ز شط، خورشیدوار
در میان، خصمش گرفت از هر کنار
ناگهان از سوی آن قوم شریر
همچو باران بر سر او ریخت تیر
دست او افتاد و منشق گشت سر
منخسف شد ماه، «و انشَقّالقمر»
در ره حق زآن امیر حقپرست
شد جدا چون شاخهی طوبی، دو دست