- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۲
- بازدید: ۲۸۹۸
- شماره مطلب: ۵۷۵۳
-
چاپ
ماه فروزان
این شنیدی در مسیر کربلا
خطّ سِیر «البلاءُ للولا»
سرور دین، قبلهی اهل نیاز
رفت چشمش، لحظهای در خواب ناز
دیدهی حقبین خود بست و گشود
میندانم خواب یا بیدار بود
خوانْد آن واقف ز اسرار درون
آیهی «انّا الیهِ راجعون»
شبه پیغمبر، علی فرزند او
گفت کای آیینهی اسرار «هو»!
گر چه ما را جز طریق دوست نیست
سرّ استرجاع در این حال چیست؟
گفت کای سر تا قدم، محو خدا!
داد در رؤیا مرا پیکی ندا
کای دل صد کاروان، دنبالتان!
مرگ میآید به استقبالتان
آن ز نسل فاطمه، اوّلذبیح
با لبی خندان و با لحنی فصیح
«گفت: ما تیغ از پی حق میزنیم»
با تو هرگز عهد خود را نشکنیم
ما که خود حقّیم از باطل چه باک؟
طالب مرگیم از قاتل چه باک؟
خوش بُوَد روی به خون آراسته
میپسندیم آنچه را او خواسته
ای خداآیینه! ای احمدجمال!
ای علیتوحید! ای زهراخصال!
ای به موج خون، نجات عالمین!
ای دهانت، چشمهی عشق حسین!
ای حدیث روح در مضمون من!
وی غمت آمیخته با خون من!
تو محمّد یا حسن یا حیدری؟
یا که زهرا را حسین دیگری؟
وصف تو، کوه و تن من، تار موست
فیض تو، دریا و ظرف من، سبوست
ای چراغ آسمان، اشک شبت!
ای دل خورشید را داغ از لبت!
ای فروزانماه در ابر نقاب!
ای زبانت در دهان آفتاب!
کم بزن بر تیغ قاتل، بالبال
وه! چه با سرعت روی سوی قتال!
آسمان، مبهوت شور و حال توست
صبر کن، آخر دلی دنبال توست
ای نهان در پیکرت، روح پدر!
رحم کن بر قلب مجروح پدر
تو محمّد را حسین دیگری
بلکه در چشم پدر، پیغمبری
قلب بابا خون شده، خونتر مکن
تازه بر او داغ پیغمبر مکن
آب زن این آتش تشویش را
ورنه هم او را کشی، هم خویش را
کربلا! شور قیامت را ببین
اللَّه! اللَّه! قدّ و قامت را ببین
در صف عاشور، شوری دیگر است
یا محمّد! این تویی یا حیدر است؟
جنگ صفّین است و خشم «بوالحسن»؟
یا محمّد کرده هجرت از وطن؟
یک جوان و این همه قدر و جلال
جلوه کرده پنج تن در یک جمال
آه! لشکر! این علیّ اکبر است
جنگ با او، جنگ با پیغمبر است
چهره بر خاک سر کویش کشید
وای! اگر شمشیر بر رویش کشید
ای تو قرآن، خال و خطّت، آیهات!
ای فروغ آفتاب از سایهات!
ای محمّد در جمالت، مُنجلی!
ای علیّ بن حسین بن علی!
«الحذر» از فتنهی نااهلها
بر تو میترسم از این بوجهلها
تو تنی تنها و گرگان بیشمار
یوسفا! یعقوب مُرد از انتظار
تا که دریابی به وصلت، باب را
بازگرد و کن بهانه آب را
آن سراپا هم پیمبر، هم امام
آمد از دریای خون، سوی خیام
از عطش چون شعله، پیچ و تاب داشت
شکوه با بابا ز قحط آب داشت
او که میدانست، قحط آب بود
اشک هم از تشنگی، نایاب بود
آب اگر میخواست از قلب سپاه
بود تا دریا بر او یک گام، راه
این سؤال آب، معنایش چه بود؟
اکبر از باب، این تمنّایش چه بود؟
آب اینجا یک بهانه، بیش نیست
آن که گردد آگه از این راز کیست؟
کوثر او، در دهان باب بود
آب اگر میخواست، عالم، آب بود
با گلوی تشنه رو در خیمه بُرد
از لب عطشان بابا آب خورْد
چون لب خشک پدر را میمکید
از دهان تشنهاش، خون میچکید
شه فشردش در بغل کای نور عین؟
ای حسین از آن تو، تو از حسین!
یوسف کنعان من! خوب آمدی
پارهپاره پیش یعقوب آمدی
کام عطشان تو را دریا منم
این تو و این اشک دامندامنم
من تو را تقدیم جانان کردهام
آنچه جانان خواسته، آن کردهام
گر چه چون جان منی در پیکرم
نیست جایز تا نشینی در برم
تیغها، لحظهشماری میکنند
نیزهداران، بیقراری میکنند
دوست دارم تا شوی از تیغ تیز
پیش چشم اشکریزم، ریزریز
این تو، این تیغ عدو، این وصل دوست
بعد از این، جای تو در آغوش اوست
بشْکن از سنگ بلا، آیینه را
هرچه تیغ آید، سپر کن سینه را
دوست، خود از تو پذیرایی کند
خواجهی لولاک، سقّایی کند
هرچه آید بر سرت در این نبرد
خوش بُوَد، دیگر ز میدان برنگرد
نیست گر لیلا کنار پیکرت
مادرم زهرا بگیرد در برت
آن خداآیینهی احمدجمال
تاخت چون حیدر به میدان قتال
کربلا بدر و اُحد، او احمدش
اوج معراج شهادت، مقصدش
جان سپر بر تیر دشمن ساخته
وز کَفَش، تیغ و سپر انداخته
تیغها، شمع و دلش، پروانه بود
زخمها گُل؛ سینهاش، گلخانه بود
تیرها در هم تنش را دوختند
سنگها بر زخمهایش سوختند
در هجوم خارها از شوق مرگ
پیکرش گردید چون گل، برگبرگ
بر تنش هر زخم، جیحون میگریست
چشم قاتل هم دگر خون میگریست
هرچه طعم زخم، خنجر میکشید
انتظار زخم دیگر میکشید
گفت: ما را زخم قاتل، مرهم است
هرچه بارد تیغ بر فرقم، کم است
نیزهداران! سینهام را بشْکنید
سنگها! آیینهام را بشْکنید
جام مرگ از چشم مست یار بِه
زخم تیغ از بوسهی دلدار بِه
شعلههای تشنگی! تابم دهید
ای دم شمشیرها! آبم دهید
عاقبت گردید آن گل، نقش خاک
پیش چشم باغبان شد چاکچاک
ریخت خون از برگبرگ لالهاش
کُشت بابا را صدای نالهاش
آمد و چون جان در آغوشش گرفت
بوسه از لبهای خاموشش گرفت
ناله زد کای جان رفته از تنم!
ای فراقت، اشک دامندامنم!
ای فدای پارهپارهپیکرت!
ای پدر را کشته با زخم سرت!
ای غمت، پیش از شهادت، قاتلم!
تازه شد داغ پیمبر در دلم
با که گویم؟ کثرت زخم تنت
گشته بیش از حلقههای جوشنت
خصم خندد لیک هر زخمت به تن
لب گشوده، تسلیت گوید به من
گل کجا و صدْمهی آهن کجا؟
من کجا و خندهی دشمن کجا؟
دیده بستی یا ز من دل کندهای؟
دست و پا زن تا ببینم زندهای
گر چه بینم مرگ، همآغوش توست
باز گوشم بر لب خاموش توست
خوش بُوَد، ای گوهر غلتان به خاک!
خون کنم از لعل لبهای تو، پاک
بلکه حرفی از زبانت بشنوم
باز، بابا از دهانت بشنوم
ای اذان صبح تو در گوش من!
وی نمازت برده از سر، هوش من!
رو به حق با روی گلگون کردهای
سجده بر سجّادهی خون کردهای
از وضوی عشق، رویت لالهگون
چشمهچشمه از تنت جوشیده خون
تو، محمّد؛ موج خون، غار حرا
از حرا، ای احمد ثانی! برآ
تا لبت چون مصطفی اعجاز کرد
دشمن از فرق تو، قرآن باز کرد
جان بابا! عمّه آمد از حرم
زخم فرقت را بپوشان، اکبرم!
-
بر حال حسین گریه کردم
ای بیت خدا، خدانگهدار
ای محفل عاشقان بیدار
ای سنگ نشان کوی دلدار
افسوس که با دو چشم خونبار
من از تو جدا شوم دگر بار
ای بیت خدا، خدانگهدار
-
صفایی ز آب فراتم بده
خداحافظ ای کعبه، ای بزم یار
خداحافظ ای بیت پروردگار
خداحافظ ای محفل اهل راز
خداحافظ ای قبلهام در نماز
-
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
مرغ سحرم دانۀ اشکم شده دانه
پیوسته کشد از جگرم شعله زبانه
تن خسته و کوه گنهم بر روی شانه
من عبد گنهکارم و تو حی یگانه
-
حج عبّاس تو در علقمه بود
کعبه، ای بیت خداوند جلیل
ای به سنگت، اثر پای خلیل
کعبه، ای خانۀ امّید همه
کعبه، ای مرکز توحید همه
ماه فروزان
این شنیدی در مسیر کربلا
خطّ سِیر «البلاءُ للولا»
سرور دین، قبلهی اهل نیاز
رفت چشمش، لحظهای در خواب ناز
دیدهی حقبین خود بست و گشود
میندانم خواب یا بیدار بود
خوانْد آن واقف ز اسرار درون
آیهی «انّا الیهِ راجعون»
شبه پیغمبر، علی فرزند او
گفت کای آیینهی اسرار «هو»!
گر چه ما را جز طریق دوست نیست
سرّ استرجاع در این حال چیست؟
گفت کای سر تا قدم، محو خدا!
داد در رؤیا مرا پیکی ندا
کای دل صد کاروان، دنبالتان!
مرگ میآید به استقبالتان
آن ز نسل فاطمه، اوّلذبیح
با لبی خندان و با لحنی فصیح
«گفت: ما تیغ از پی حق میزنیم»
با تو هرگز عهد خود را نشکنیم
ما که خود حقّیم از باطل چه باک؟
طالب مرگیم از قاتل چه باک؟
خوش بُوَد روی به خون آراسته
میپسندیم آنچه را او خواسته
ای خداآیینه! ای احمدجمال!
ای علیتوحید! ای زهراخصال!
ای به موج خون، نجات عالمین!
ای دهانت، چشمهی عشق حسین!
ای حدیث روح در مضمون من!
وی غمت آمیخته با خون من!
تو محمّد یا حسن یا حیدری؟
یا که زهرا را حسین دیگری؟
وصف تو، کوه و تن من، تار موست
فیض تو، دریا و ظرف من، سبوست
ای چراغ آسمان، اشک شبت!
ای دل خورشید را داغ از لبت!
ای فروزانماه در ابر نقاب!
ای زبانت در دهان آفتاب!
کم بزن بر تیغ قاتل، بالبال
وه! چه با سرعت روی سوی قتال!
آسمان، مبهوت شور و حال توست
صبر کن، آخر دلی دنبال توست
ای نهان در پیکرت، روح پدر!
رحم کن بر قلب مجروح پدر
تو محمّد را حسین دیگری
بلکه در چشم پدر، پیغمبری
قلب بابا خون شده، خونتر مکن
تازه بر او داغ پیغمبر مکن
آب زن این آتش تشویش را
ورنه هم او را کشی، هم خویش را
کربلا! شور قیامت را ببین
اللَّه! اللَّه! قدّ و قامت را ببین
در صف عاشور، شوری دیگر است
یا محمّد! این تویی یا حیدر است؟
جنگ صفّین است و خشم «بوالحسن»؟
یا محمّد کرده هجرت از وطن؟
یک جوان و این همه قدر و جلال
جلوه کرده پنج تن در یک جمال
آه! لشکر! این علیّ اکبر است
جنگ با او، جنگ با پیغمبر است
چهره بر خاک سر کویش کشید
وای! اگر شمشیر بر رویش کشید
ای تو قرآن، خال و خطّت، آیهات!
ای فروغ آفتاب از سایهات!
ای محمّد در جمالت، مُنجلی!
ای علیّ بن حسین بن علی!
«الحذر» از فتنهی نااهلها
بر تو میترسم از این بوجهلها
تو تنی تنها و گرگان بیشمار
یوسفا! یعقوب مُرد از انتظار
تا که دریابی به وصلت، باب را
بازگرد و کن بهانه آب را
آن سراپا هم پیمبر، هم امام
آمد از دریای خون، سوی خیام
از عطش چون شعله، پیچ و تاب داشت
شکوه با بابا ز قحط آب داشت
او که میدانست، قحط آب بود
اشک هم از تشنگی، نایاب بود
آب اگر میخواست از قلب سپاه
بود تا دریا بر او یک گام، راه
این سؤال آب، معنایش چه بود؟
اکبر از باب، این تمنّایش چه بود؟
آب اینجا یک بهانه، بیش نیست
آن که گردد آگه از این راز کیست؟
کوثر او، در دهان باب بود
آب اگر میخواست، عالم، آب بود
با گلوی تشنه رو در خیمه بُرد
از لب عطشان بابا آب خورْد
چون لب خشک پدر را میمکید
از دهان تشنهاش، خون میچکید
شه فشردش در بغل کای نور عین؟
ای حسین از آن تو، تو از حسین!
یوسف کنعان من! خوب آمدی
پارهپاره پیش یعقوب آمدی
کام عطشان تو را دریا منم
این تو و این اشک دامندامنم
من تو را تقدیم جانان کردهام
آنچه جانان خواسته، آن کردهام
گر چه چون جان منی در پیکرم
نیست جایز تا نشینی در برم
تیغها، لحظهشماری میکنند
نیزهداران، بیقراری میکنند
دوست دارم تا شوی از تیغ تیز
پیش چشم اشکریزم، ریزریز
این تو، این تیغ عدو، این وصل دوست
بعد از این، جای تو در آغوش اوست
بشْکن از سنگ بلا، آیینه را
هرچه تیغ آید، سپر کن سینه را
دوست، خود از تو پذیرایی کند
خواجهی لولاک، سقّایی کند
هرچه آید بر سرت در این نبرد
خوش بُوَد، دیگر ز میدان برنگرد
نیست گر لیلا کنار پیکرت
مادرم زهرا بگیرد در برت
آن خداآیینهی احمدجمال
تاخت چون حیدر به میدان قتال
کربلا بدر و اُحد، او احمدش
اوج معراج شهادت، مقصدش
جان سپر بر تیر دشمن ساخته
وز کَفَش، تیغ و سپر انداخته
تیغها، شمع و دلش، پروانه بود
زخمها گُل؛ سینهاش، گلخانه بود
تیرها در هم تنش را دوختند
سنگها بر زخمهایش سوختند
در هجوم خارها از شوق مرگ
پیکرش گردید چون گل، برگبرگ
بر تنش هر زخم، جیحون میگریست
چشم قاتل هم دگر خون میگریست
هرچه طعم زخم، خنجر میکشید
انتظار زخم دیگر میکشید
گفت: ما را زخم قاتل، مرهم است
هرچه بارد تیغ بر فرقم، کم است
نیزهداران! سینهام را بشْکنید
سنگها! آیینهام را بشْکنید
جام مرگ از چشم مست یار بِه
زخم تیغ از بوسهی دلدار بِه
شعلههای تشنگی! تابم دهید
ای دم شمشیرها! آبم دهید
عاقبت گردید آن گل، نقش خاک
پیش چشم باغبان شد چاکچاک
ریخت خون از برگبرگ لالهاش
کُشت بابا را صدای نالهاش
آمد و چون جان در آغوشش گرفت
بوسه از لبهای خاموشش گرفت
ناله زد کای جان رفته از تنم!
ای فراقت، اشک دامندامنم!
ای فدای پارهپارهپیکرت!
ای پدر را کشته با زخم سرت!
ای غمت، پیش از شهادت، قاتلم!
تازه شد داغ پیمبر در دلم
با که گویم؟ کثرت زخم تنت
گشته بیش از حلقههای جوشنت
خصم خندد لیک هر زخمت به تن
لب گشوده، تسلیت گوید به من
گل کجا و صدْمهی آهن کجا؟
من کجا و خندهی دشمن کجا؟
دیده بستی یا ز من دل کندهای؟
دست و پا زن تا ببینم زندهای
گر چه بینم مرگ، همآغوش توست
باز گوشم بر لب خاموش توست
خوش بُوَد، ای گوهر غلتان به خاک!
خون کنم از لعل لبهای تو، پاک
بلکه حرفی از زبانت بشنوم
باز، بابا از دهانت بشنوم
ای اذان صبح تو در گوش من!
وی نمازت برده از سر، هوش من!
رو به حق با روی گلگون کردهای
سجده بر سجّادهی خون کردهای
از وضوی عشق، رویت لالهگون
چشمهچشمه از تنت جوشیده خون
تو، محمّد؛ موج خون، غار حرا
از حرا، ای احمد ثانی! برآ
تا لبت چون مصطفی اعجاز کرد
دشمن از فرق تو، قرآن باز کرد
جان بابا! عمّه آمد از حرم
زخم فرقت را بپوشان، اکبرم!