- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۲
- بازدید: ۱۱۶۰
- شماره مطلب: ۵۷۳۵
-
چاپ
فرق منشق
چون صدای اکبر گلگونعذار
آمد از میدان به گوش شهریار
آمد و بنْشست با صد شور و شین
بر سر جسم علیاکبر، حسین
دید منشق، فرق آن زیباجوان
شد بلند افغان شاه انس و جان
شد روان، اشک از دو چشمان ترش
تا گرفتی بر سر زانو، سرش
گفت: از جا خیز، ای نیکوپسر!
تا برم در خیمهات، ای مهسِیَر!
ای سرور سینه! ای آرام جان!
باب خود را پیر کردی، ای جوان!
در حرم باشد پریشان، خواهرت
چشم بر راه تو دارد مادرت
داشت هرچه با پسر، ابراز راز
چشم خود ننْمود باز، از خواب ناز
خواست تا آن جسم پاشیده ز هم
آورَد سوی حرم، آن محترم
دید بر زانو ندارد قوّتی
گفت کای رعناجوانان! همّتی
جسم اکبر را برید اندر خیام
چون که شد دیگر مرا قوّت، تمام
جان اکبر، ای عزیز مصطفی!
کن قبول از «خادم»، این خدمت، شها!
-
بهانه
امشب دلم گرفته بهانه، برای تو
بابا! بیا که آمده در سر، هوای تو
امشب اگر به گوشهی ویران گذر کنی
بر آن سرم که بوسه زنم، خاک پای تو
-
کودک جا مانده
این شنیدستم من از صاحبدلی
کاروان عترت آل علی،
در مسیر کوفه تا شام خراب
از عدو دیدند ظلم بیحساب
-
پروانه شد
این قصه را بشنو ز من
کز بعد زهرا بوالحسن
آن خسرو شیرین سخن
با قلب پر درد و محن
فرق منشق
چون صدای اکبر گلگونعذار
آمد از میدان به گوش شهریار
آمد و بنْشست با صد شور و شین
بر سر جسم علیاکبر، حسین
دید منشق، فرق آن زیباجوان
شد بلند افغان شاه انس و جان
شد روان، اشک از دو چشمان ترش
تا گرفتی بر سر زانو، سرش
گفت: از جا خیز، ای نیکوپسر!
تا برم در خیمهات، ای مهسِیَر!
ای سرور سینه! ای آرام جان!
باب خود را پیر کردی، ای جوان!
در حرم باشد پریشان، خواهرت
چشم بر راه تو دارد مادرت
داشت هرچه با پسر، ابراز راز
چشم خود ننْمود باز، از خواب ناز
خواست تا آن جسم پاشیده ز هم
آورَد سوی حرم، آن محترم
دید بر زانو ندارد قوّتی
گفت کای رعناجوانان! همّتی
جسم اکبر را برید اندر خیام
چون که شد دیگر مرا قوّت، تمام
جان اکبر، ای عزیز مصطفی!
کن قبول از «خادم»، این خدمت، شها!