- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۰۵/۰۲
- بازدید: ۹۷۶
- شماره مطلب: ۵۷۲۸
-
چاپ
طبل رحیل
در یم دشت بلا، شاه شهید
داشت در درج حیا، دُرّی سفید
اختری تابنده از برج جلال
بدری امّا بود در صورت، هلال
آفتاب ار کوچک آید در نظر
او بزرگ است و حقیری در بصر
از لبش کآلوده بودی بر لبن
صد چو عیسی را روان دادی به تن
یافته خضر، آب حَیوان از لبش
یوسف اندر شوقِ چاهِ غبغبش
روی او چرخ شرافت را سهیل
از عطش، رنگش به زردی کرده میل
سرور احرار در راه ودود
گر چه هفتاد و دو قربانی نمود
از همه قربانیان بود اصغرش
حجّت کبرای روز محشرش
روز عاشورا ز فرمان جلیل
چون زدند آزادگان طبل رحیل
بهر شاه تشنهلب، یاور نمانْد
عون و عبّاس و علیاکبر نمانْد
از غریبی گشت زار و مستمند
بانگ هل من ناصرش آمد بلند
باری؛ آن سلطان دین، فخر امم
نالهای آمد به گوشش از حرم
آتشی از آتشافروزی دگر
خانهی دل را از او سوزی دگر
تا نماید فاش، آن راز نهان
تافت از میدان، سوی خیمه، عنان
کآمدند اهل حریمش با خروش
نزد شه، قنداقهی اصغر به دوش
کاین صغیر خسته از تاب عطش
بین چسان بر دوش مادر کرده غش
گه زند ناخن به سینهیْ مادرش
گه شود پیچان به دست خواهرش
همچو آن ماهی که گردد دور از آب
در فراق آب دارد التهاب
باری؛ از ما چارهی اصغر گذشت
آتش از دل، آب نیز از سر گذشت
یا که بنْشانش شرار سوز آه
یا ببر همراه خود در قتلگاه
شه گرفت و شد سوی میدان روان
رفت با پیر خرد، بخت جوان
گفت: کای قوم! این صغیر بیگناه
نیستش بر سر، سر رزم سپاه
رحمی، ای لشکر! که از تاب عطش
کودک بیشیرم، اصغر کرده غش
رحمی، ای لشکر! که روح پیکرم
ثانی حیدر، علیّ اصغرم،
اینک از تاب عطش رفته ز هوش
از دل و جان در خراش و در خروش
ناگه از آن فرقهی شوم شریر
حرمله اندر کمان بنْهاد تیر
ناوک کین را نه تنها شد مقام
بر گلوی طفل و بازوی امام،
بلکه قلب پاک پیغمبر شکافت
سینهی زهرا، دل حیدر شکافت
طفل از قنداقه بیرون کرد دست
صورت خود را چو قلب باب خست
شیر مادر گر ننوشید آن صغیر
حرمله دادش چرا از تیر، شیر؟
مرغ روحش بر جنان، پرواز کرد
خویش را با قدسیان، دمساز کرد
میندانم آسمان شد در خروش
یا چو «یحیی» گشت از ماتم، خموش
اینقَدَر دانم «اِلی یَومِ التَّناد»
مینخواهد این مصیبت شد ز یاد
-
محفل شوم
پیمود چون ز کوفه، جرس، راه شام را
از صبح کوفه دید توان، شامِ شام را
کمتر ز اهل کوفه نشد، جور اهل شام
شرح کدام گویم و وصف کدام را؟
-
کرّوبیان، قدّوسیان
افتاد چون گذار اسیران به قتلگاه
شد گریه تا به ماهی و شد ناله تا به ماه
هم غرقه گشت، پیکر ماهی ز سیل اشک
هم تیره گشت، آینهی مه ز دود آه
-
دو مصیبت
گفت: ای به خون تپیده! مکرّم برادرم!
کافتادهای به روی زمین، در برابرم
آیا تو آن حسین منی؟ کز شرف نمود
بر دوش خود سوار، تو را جدّ اطهرم
-
سرمایۀ حُسن
سَرور یازدهم کز همه نقص، او بری است
قبلۀ ما، حسن بن علی عسکری است
رایج از همّت او، قاعدۀ جعفری است
مدّت دولت او، گر چه کنون، اسپری است
لیک در جمله عوالم، متصرّف بُوَدا
جان ز حرمان حضورش، متأسّف بُوَدا
طبل رحیل
در یم دشت بلا، شاه شهید
داشت در درج حیا، دُرّی سفید
اختری تابنده از برج جلال
بدری امّا بود در صورت، هلال
آفتاب ار کوچک آید در نظر
او بزرگ است و حقیری در بصر
از لبش کآلوده بودی بر لبن
صد چو عیسی را روان دادی به تن
یافته خضر، آب حَیوان از لبش
یوسف اندر شوقِ چاهِ غبغبش
روی او چرخ شرافت را سهیل
از عطش، رنگش به زردی کرده میل
سرور احرار در راه ودود
گر چه هفتاد و دو قربانی نمود
از همه قربانیان بود اصغرش
حجّت کبرای روز محشرش
روز عاشورا ز فرمان جلیل
چون زدند آزادگان طبل رحیل
بهر شاه تشنهلب، یاور نمانْد
عون و عبّاس و علیاکبر نمانْد
از غریبی گشت زار و مستمند
بانگ هل من ناصرش آمد بلند
باری؛ آن سلطان دین، فخر امم
نالهای آمد به گوشش از حرم
آتشی از آتشافروزی دگر
خانهی دل را از او سوزی دگر
تا نماید فاش، آن راز نهان
تافت از میدان، سوی خیمه، عنان
کآمدند اهل حریمش با خروش
نزد شه، قنداقهی اصغر به دوش
کاین صغیر خسته از تاب عطش
بین چسان بر دوش مادر کرده غش
گه زند ناخن به سینهیْ مادرش
گه شود پیچان به دست خواهرش
همچو آن ماهی که گردد دور از آب
در فراق آب دارد التهاب
باری؛ از ما چارهی اصغر گذشت
آتش از دل، آب نیز از سر گذشت
یا که بنْشانش شرار سوز آه
یا ببر همراه خود در قتلگاه
شه گرفت و شد سوی میدان روان
رفت با پیر خرد، بخت جوان
گفت: کای قوم! این صغیر بیگناه
نیستش بر سر، سر رزم سپاه
رحمی، ای لشکر! که از تاب عطش
کودک بیشیرم، اصغر کرده غش
رحمی، ای لشکر! که روح پیکرم
ثانی حیدر، علیّ اصغرم،
اینک از تاب عطش رفته ز هوش
از دل و جان در خراش و در خروش
ناگه از آن فرقهی شوم شریر
حرمله اندر کمان بنْهاد تیر
ناوک کین را نه تنها شد مقام
بر گلوی طفل و بازوی امام،
بلکه قلب پاک پیغمبر شکافت
سینهی زهرا، دل حیدر شکافت
طفل از قنداقه بیرون کرد دست
صورت خود را چو قلب باب خست
شیر مادر گر ننوشید آن صغیر
حرمله دادش چرا از تیر، شیر؟
مرغ روحش بر جنان، پرواز کرد
خویش را با قدسیان، دمساز کرد
میندانم آسمان شد در خروش
یا چو «یحیی» گشت از ماتم، خموش
اینقَدَر دانم «اِلی یَومِ التَّناد»
مینخواهد این مصیبت شد ز یاد