مشخصات شعر

شفیع عاصیان


شمّه‌ای گویم من از میدان عشق
گرم جان‌بازی چو شد سلطان عشق،

 

ناله‌ای از خیمه‌گه بشْنید شاه
زآن سبب آمد به سوی خیمه‌گاه

 

دید روی دست زینب، طفل خویش
وه! چه طفلی؟ تشنه و زار و پریش

 

گوهری را دید در قیمت، گران
بِه از این گوهر ندارد هیچ کان

 

اصغرش خوانند لیکن اکبر است
این شفیع عاصیان در محشر است

 

تربیت گردیده در دامان عشق
 نوش کرده شیر از پستان عشق

 

این‌که بینی از عطش گردیده‌ مات
ریزد از لعل لبش، آب حیات

 

طفل بی‌شیری که بینی در نواست
از طفیل طفلی‌اش، دنیا به پاست

 

آخر این نوباوه‌ی پیغمبر است
حجّت کبرای روز محشر است


پس یگانه گوهرش بگْرفت شاه
هم‌رهش آورْد سوی رزم‌گاه

 

طفل بر دوش پدر در موج غم
 از عطش می‌سوخت از سر تا قدم

 

تیر شوم حرمله چون شد ز شست 
آمد و تا پر بر آن حنجر نشست

 

آن که بُد سرچشمه‌ی آب بقا
تیر کین، سیراب کردش از جفا

 

ای «بنایی»! طفل شه رفتی ز هوش

لب ببند از این مصیبت، شو خموش

شفیع عاصیان


شمّه‌ای گویم من از میدان عشق
گرم جان‌بازی چو شد سلطان عشق،

 

ناله‌ای از خیمه‌گه بشْنید شاه
زآن سبب آمد به سوی خیمه‌گاه

 

دید روی دست زینب، طفل خویش
وه! چه طفلی؟ تشنه و زار و پریش

 

گوهری را دید در قیمت، گران
بِه از این گوهر ندارد هیچ کان

 

اصغرش خوانند لیکن اکبر است
این شفیع عاصیان در محشر است

 

تربیت گردیده در دامان عشق
 نوش کرده شیر از پستان عشق

 

این‌که بینی از عطش گردیده‌ مات
ریزد از لعل لبش، آب حیات

 

طفل بی‌شیری که بینی در نواست
از طفیل طفلی‌اش، دنیا به پاست

 

آخر این نوباوه‌ی پیغمبر است
حجّت کبرای روز محشر است


پس یگانه گوهرش بگْرفت شاه
هم‌رهش آورْد سوی رزم‌گاه

 

طفل بر دوش پدر در موج غم
 از عطش می‌سوخت از سر تا قدم

 

تیر شوم حرمله چون شد ز شست 
آمد و تا پر بر آن حنجر نشست

 

آن که بُد سرچشمه‌ی آب بقا
تیر کین، سیراب کردش از جفا

 

ای «بنایی»! طفل شه رفتی ز هوش

لب ببند از این مصیبت، شو خموش

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×