- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۳۷۷۴
- شماره مطلب: ۵۷۰۱
-
چاپ
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله نام
مهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است
همچو عیسی گفتی اندر مهد خواب
«انّی عبدالله، آتانی الکتاب»
کودک است و در نظر گر شیرخوار
لیک نزد عزم او شیر است، خوار
گفت شه چون کرد آهنگ دفاع:
آوریدش تا کنم او را وداع
پس زنان و دختران با چشم تر
آن پسر دادند بر دست پدر
شاه، دیدش کودک افسردهای
وز عطش همچون گل پژمردهای
در تلظّی کودک از سوز عطش
روی هم بنْهاده چشم و کرده غش
پس گرفتش، سوی قربانگاه شد
مشتری گفتی قرین ماه شد
حجّت کبرای خویش آن ارجمند
همچو مصحف کرد بر دستش بلند
نیست طفلان را به هر کیشی گناه
در عطش میمیرد این طفل، ای سپاه!
از ستم افکنْد تیری، حرمله
در مَلَک انداخت تیرش، ولوله
طفل سوی شاه، چشمی کرد باز
کرد لبخندی در آن سوز و گداز
خندهای کز درد، آن نالان زدی
تا قیامت، شعلهاش بر جان زدی
-
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله نام
مهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است
-
پیام محبوب
در ره عشق، عجب شهرت و نامی دارم
هر دم از جانب محبوب، پیامی دارم
داستانی است مرا بر سر هر رهگذری
بر سر هر گذری، شورش عامی دارم
-
عزای پدر
آتش دشمن چو خیمهگاه بگیرد
دامن هر طفل بیگناه بگیرد
آه یتیمان ز قلب زار برآید
آینهی چرخ، دود آه بگیرد
مصحف
شاه دین را بود در درج خیام
گوهری رخشنده، عبدالله نام
مهر خاصی بین این طفل و شه است
کنیتش زین رو ابوعبداللَّه است
همچو عیسی گفتی اندر مهد خواب
«انّی عبدالله، آتانی الکتاب»
کودک است و در نظر گر شیرخوار
لیک نزد عزم او شیر است، خوار
گفت شه چون کرد آهنگ دفاع:
آوریدش تا کنم او را وداع
پس زنان و دختران با چشم تر
آن پسر دادند بر دست پدر
شاه، دیدش کودک افسردهای
وز عطش همچون گل پژمردهای
در تلظّی کودک از سوز عطش
روی هم بنْهاده چشم و کرده غش
پس گرفتش، سوی قربانگاه شد
مشتری گفتی قرین ماه شد
حجّت کبرای خویش آن ارجمند
همچو مصحف کرد بر دستش بلند
نیست طفلان را به هر کیشی گناه
در عطش میمیرد این طفل، ای سپاه!
از ستم افکنْد تیری، حرمله
در مَلَک انداخت تیرش، ولوله
طفل سوی شاه، چشمی کرد باز
کرد لبخندی در آن سوز و گداز
خندهای کز درد، آن نالان زدی
تا قیامت، شعلهاش بر جان زدی