- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۸/۲۸
- بازدید: ۶۱۹۸
- شماره مطلب: ۵۷۰
-
چاپ
ردّ عبور خون، صراط مستقیم است
آمد دوباره لحظههایِ بیقراری
عطرِ محرم در جهان گردیده جاری
در خون شکوفا گشته گلهای بهاری
شد رنگ و روی آسمان چون گُل، اناری
از چشمهای عاشقان باریده باران
اینجا چراغی روشن است ای بیقراران!
اینجا چراغی روشن است از مشرقِ دل
نورِ حضورش میرود منزل به منزل
گاهی چو خورشید است در آن سوی ساحل
گاهی شکوفا میشود از چوبِ مَحمل
از چشمهای عاشقان باریده باران
اینجا چراغی روشن است ای بیقراران!
اینجا زمین ِ کربلا، روزِ عظیم است
شورِ حسینی هر کجا چونان نسیم است
باید بداند هرکسی اهلِ نعیم است
ردِ عبورِ خون، صراطِ مستقیم است
از چشمهای عاشقان باریده باران
اینجا چراغی روشن است ای بیقراران!
-
در مصاف گلوی تو
خورشید، سر برهنه برون آمد چون گوی آتشین و، سراسر سوخت
آیینههای عرش ترک برداشت، قلب هزار پارۀ حیدر سوخت
از فتنههای فرقه نو بنیاد، آتش به هر چه بود و نبود افتاد
تنها نه روح پاک شقایق مرد، تنها نه بالهای کبوتر سوخت
-
سرنوشت آسمان و چرخ را وارونه کرد
بر کبودای زمین هنگامۀ محشر گذشت
آسمان در هالهای از خون وخاکستر گذشت
چشمهای خونفشان آسمان خشکید وسوخت
زآنچهدر اوج عطش, بر چشمۀ کوثر گذشت
ردّ عبور خون، صراط مستقیم است
آمد دوباره لحظههایِ بیقراری
عطرِ محرم در جهان گردیده جاری
در خون شکوفا گشته گلهای بهاری
شد رنگ و روی آسمان چون گُل، اناری
از چشمهای عاشقان باریده باران
اینجا چراغی روشن است ای بیقراران!
اینجا چراغی روشن است از مشرقِ دل
نورِ حضورش میرود منزل به منزل
گاهی چو خورشید است در آن سوی ساحل
گاهی شکوفا میشود از چوبِ مَحمل
از چشمهای عاشقان باریده باران
اینجا چراغی روشن است ای بیقراران!
اینجا زمین ِ کربلا، روزِ عظیم است
شورِ حسینی هر کجا چونان نسیم است
باید بداند هرکسی اهلِ نعیم است
ردِ عبورِ خون، صراطِ مستقیم است
از چشمهای عاشقان باریده باران
اینجا چراغی روشن است ای بیقراران!
الا ای تیرها از سر بگیرید ! .ظ الا ای تیرها از سر بگیرید ! به سوی خاندانم پر بگیرید اگر با کشتن من عشق بر پاست مرا شمشیرها! در بر بگیرید * مآل اندیش فردا بود زینب در آن صحرا چه تنها بود زینب به هنگام غروب تنگ آن روز تمام غربت ما بود زینب! * هلا ! آبی تر از متن سپیده صبوری این چنین را کس ندیده چه کرد آن لحظه لرزیدن عرش لبانت روی رگ های بریده ؟!! * تورا از نسل کوثر آفریدند ز صلب پاک حیدر آفریدند شعور و عشق ما در شان تو نیست تو را از عشق برتر آفریدند! * دلی از درد و رنج انبوه داریم به قلب خود غمی چون کوه داریم بیا همراه ما شو تا بگرییم که ما یک اربعین اندوه داریم یدالله گودرزی همقافیه با باران http://hamghafiebabaran.blog.ir/
عالی، احسنت