- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۲۷۵۹
- شماره مطلب: ۵۶۸۳
-
چاپ
قرب وطن
چه کاروان؟ که متاع گرانبها دارند
خبر ز گرمی بازار کربلا دارند
گرفتهاند عجب بارها ز جنس بلا
چه سودها؟ که ز سرمایهی بلا دارند
هزار مرحله در راه شام طی کردند
کنون که ره به سر آمد، نه سر، نه پا دارند
خلاص اگر چه ز زنجیر خصم سنگدلند
ولی چه سود؟ که دلهای مبتلا دارند
ز سیر سرو و گلِ دشتِ کربلا آیند
عجیب نیست، اگر بوی آشنا دارند
دل خراب و لب خشک و چشم تر، قد خم
بیا ببین که به راه وفا، چها دارند
چو واقفند ز غوغای نینوا زین ره
به شور آمدهاند و چو نی، نوا دارند
ز شور آن شه بیسر ز پا درافتادند
فدای غیرت ایشان! عجب وفادارند!
شنیدهاند ز بس نالهی سکینه به راه
هنوز گوش به آوازهی درا دارند
شکست کشتی آل علی به بحر بلا
کنون نه بحر و نه لنگر، نه ناخدا دارند
به لب شکایت شام و به دل غم کوفه
ز جور خصم چه گویم؟ چه ماجرا دارند
رسیدهاند به قُرب وطن اگر چه ولی
ز انتظار شهی، چشم در قفا دارند
-
غزل عاشورایی فنا زنوزی
باز این فغان و غلغله اندر زمان چیست؟
این آتش زبان «فنا» را، زبانه چیست؟
مرغان باغ، کرده چرا سر به زیر پر
درمانده جمله از طلب آب و دانه چیست؟
-
گلگون بدن
زینب به ناله گفت: چسان در وطن روم؟
بیگلعذار خود، به چه رو در چمن روم؟
بیشمع روی او که از او روشن است، دل
در حیرتم، چگونه به آن انجمن روم
-
ذوق سوختن
بیا رقیّه! که جانانهی تو میآید
روان چو گنج، به ویرانهی تو میآید
رُخش چو شمع فروزان، در این شب تاریک
به روشنایی کاشانهی تو میآید
قرب وطن
چه کاروان؟ که متاع گرانبها دارند
خبر ز گرمی بازار کربلا دارند
گرفتهاند عجب بارها ز جنس بلا
چه سودها؟ که ز سرمایهی بلا دارند
هزار مرحله در راه شام طی کردند
کنون که ره به سر آمد، نه سر، نه پا دارند
خلاص اگر چه ز زنجیر خصم سنگدلند
ولی چه سود؟ که دلهای مبتلا دارند
ز سیر سرو و گلِ دشتِ کربلا آیند
عجیب نیست، اگر بوی آشنا دارند
دل خراب و لب خشک و چشم تر، قد خم
بیا ببین که به راه وفا، چها دارند
چو واقفند ز غوغای نینوا زین ره
به شور آمدهاند و چو نی، نوا دارند
ز شور آن شه بیسر ز پا درافتادند
فدای غیرت ایشان! عجب وفادارند!
شنیدهاند ز بس نالهی سکینه به راه
هنوز گوش به آوازهی درا دارند
شکست کشتی آل علی به بحر بلا
کنون نه بحر و نه لنگر، نه ناخدا دارند
به لب شکایت شام و به دل غم کوفه
ز جور خصم چه گویم؟ چه ماجرا دارند
رسیدهاند به قُرب وطن اگر چه ولی
ز انتظار شهی، چشم در قفا دارند