- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۹۷۳
- شماره مطلب: ۵۶۸۰
-
چاپ
بانگ جرس
کسی نبوده که بار مصیبتی نکشیده
گلی نرُسته که داغ دلی ز خار ندیده
چه عیش بوده که آخر، قرین نگشته به ماتم؟
چه رنگ بوده که از چهره، عاقبت نپریده؟
چه عشرتی که سرانجام، حسرتی ندهد بار؟
چه خندهای که سرآمد، به گریهای نرسیده؟
سراغ خاطر آسودهای ز هر که گرفتم
ندیده بود و همی میگرفت دیده، ندیده
بیا که قافلهی بیکسان، صباح چنین روز
به دشت ماریه، از شام و کوفه باز رسیده
بیا که بانگ جرس میرسد ز کوی شهیدان
ز کاروان ستمدیدهی فراقکشیده
چه بانوان؟ همه چون دیدهی غزال، سیهپوش
چه طفلکان؟ همه چون آهوی گذار رمیده
مجال هر گِله و شِکوه دست داد و فرو شد
به گوش، جز سخن گوشوار و گوش دریده
به جای زیور و خلخال بر سر و رخ و گردن
ز تازیانه نشان بود و خارهای خلیده
گشوده شد گرهِ گریه از گلو و روان شد
به کوی تشنهلبان، آب خوش ز چشمهی دیده
خنک شد آن همه لبها و تر نگشت، لبانی
که جای شیر ز مادر، زبانِ تیر مکیده
تهی نشد دل پُر بار، بعد از این همه گفتار
چسان مکالمه؟ چون رشتهی وصال بریده
ز طول گریه مگر پیر شد، سرشک «ضیایی»؟
وَ یا به رنگ عقیق، آن چه داشت دیده، چکیده؟
بانگ جرس
کسی نبوده که بار مصیبتی نکشیده
گلی نرُسته که داغ دلی ز خار ندیده
چه عیش بوده که آخر، قرین نگشته به ماتم؟
چه رنگ بوده که از چهره، عاقبت نپریده؟
چه عشرتی که سرانجام، حسرتی ندهد بار؟
چه خندهای که سرآمد، به گریهای نرسیده؟
سراغ خاطر آسودهای ز هر که گرفتم
ندیده بود و همی میگرفت دیده، ندیده
بیا که قافلهی بیکسان، صباح چنین روز
به دشت ماریه، از شام و کوفه باز رسیده
بیا که بانگ جرس میرسد ز کوی شهیدان
ز کاروان ستمدیدهی فراقکشیده
چه بانوان؟ همه چون دیدهی غزال، سیهپوش
چه طفلکان؟ همه چون آهوی گذار رمیده
مجال هر گِله و شِکوه دست داد و فرو شد
به گوش، جز سخن گوشوار و گوش دریده
به جای زیور و خلخال بر سر و رخ و گردن
ز تازیانه نشان بود و خارهای خلیده
گشوده شد گرهِ گریه از گلو و روان شد
به کوی تشنهلبان، آب خوش ز چشمهی دیده
خنک شد آن همه لبها و تر نگشت، لبانی
که جای شیر ز مادر، زبانِ تیر مکیده
تهی نشد دل پُر بار، بعد از این همه گفتار
چسان مکالمه؟ چون رشتهی وصال بریده
ز طول گریه مگر پیر شد، سرشک «ضیایی»؟
وَ یا به رنگ عقیق، آن چه داشت دیده، چکیده؟