- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۲۱۲۶
- شماره مطلب: ۵۶۶۳
-
چاپ
خضاب خون
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود، در اضطراب آوردهام
رأس خونین تو بر نی بود با من همسفر
خود تو دانی زآن چه از شام خراب آوردهام
ای کتاب الله ناطق! بین تو بر بیمار خویش
آیهای از سورهی «اُمُّ الکتاب» آوردهام
تا ز قلب داغدارت، گَرد غم شویَم ز مهر
از سرشک دیدگان، بهرت گلاب آوردهام
سر زدم بر چوب محمل تا سرت دیدم به نی
وین سر بشْکسته را، از خون خضاب آوردهام
پیش چشم من، عزیزت، در خرابه جان سپُرد
سختجانی بین که با این غصّه، تاب آوردهام
کودک ششماههات گر خفته روی سینهات
از پی دیدار او، همره رباب آوردهام
ای شه خونین کفن! ای نور چشم بوتراب!
بهرت، ای عطشان جگر! از دیده آب آوردهام
«خوشدلا»! بربند لب از ماتم سلطان دین
چون براتِ رحمتِ «یومُ الحساب» آوردهام
-
عهد کودکی
گفت زینب تا مکان در دامن مادر گرفتم
چون حسینِ خویش دیدم، شاد گشتم، پر گرفتم
از ازل من با برادر همسفر بودم در این ره
بهر خود، یاری چو شاهنشاه بیلشگر گرفتم
-
نایب خاص
نایب خاص امام بیعدیل
مسلم، آن پور برومند عقیل
مسلم، آن بر شاه دین، نایبمناب
چون علی بهر رسول مستطاب
-
عجب واعجب
شد به میدان فداکاری، «وهب»
آن مسلمانخوی نصرانینصب
کاو به عکس اهل ظاهر از درون
داشت ره با آن خداییرهنمون
خضاب خون
داستانهایی که از شام خراب آوردهام
عالمی از صبر خود، در اضطراب آوردهام
رأس خونین تو بر نی بود با من همسفر
خود تو دانی زآن چه از شام خراب آوردهام
ای کتاب الله ناطق! بین تو بر بیمار خویش
آیهای از سورهی «اُمُّ الکتاب» آوردهام
تا ز قلب داغدارت، گَرد غم شویَم ز مهر
از سرشک دیدگان، بهرت گلاب آوردهام
سر زدم بر چوب محمل تا سرت دیدم به نی
وین سر بشْکسته را، از خون خضاب آوردهام
پیش چشم من، عزیزت، در خرابه جان سپُرد
سختجانی بین که با این غصّه، تاب آوردهام
کودک ششماههات گر خفته روی سینهات
از پی دیدار او، همره رباب آوردهام
ای شه خونین کفن! ای نور چشم بوتراب!
بهرت، ای عطشان جگر! از دیده آب آوردهام
«خوشدلا»! بربند لب از ماتم سلطان دین
چون براتِ رحمتِ «یومُ الحساب» آوردهام