- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۲۱۰۷
- شماره مطلب: ۵۶۴۶
-
چاپ
آرزوی سپید
روح بزرگش دمیده است، جان در تنِ کوچک من
سرگرم گفتوشنود است، او با منِ کوچک من
وقتی که شبهای تارم، در آرزوی سپیده است
خورشید او میتراود، از روزنِ کوچک من
یک لحظه از من جدا نیست، بابای خوبم؛ ببینید
دستان خود حلقه کرده است، بر گردنِ کوچک من
میخواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم
دیدم سر خود نهاده است، بر دامنِ کوچک من
گفتم تن زخمیاش را، عریانیاش را، ولی آه!
بر قامتش قد نمیداد، پیراهنِ کوچک من
در این خزان محبّت، دارم دلی داغپرور
هفتاد و دو لاله رسته است، از گلشنِ کوچک من
از کربلا تا مدینه گلْفرشِ داغِ دلِ ماست
با ردّ پایی که مانده است، از دشمنِ کوچک من
دنیا چه بیاعتبار است! در پیش چشمی که دیده است
«دارُ الامان» جهان را، در مأمنِ کوچک من
آنان که بر سینه دارند، داغ سفر کردهای را
شاخ گلی میگذارنْد، بر مدفنِ کوچک من
-
دیدم آخر آنچه را نادیدنی است
در دل من داغها از لالههاست
همچو نی در بند بندش نالههاست
با خیال لالهها صحرانورد
راه میپوید ولی با پای درد
-
در آخرین پگاه
همره شدند، قافلهای را که مانده بود
تا طی کنند مرحلهای را که مانده بود
با طرح یک سؤال، به پاسخ رسیدهاندحل کردهاند مسئلهای را که مانده بود
-
رجعت سرخ
کربلا را میسرود این بار، روی نیزهها
با دو صد ایهام معنیدار، روی نیزهها
نینوایی شعر او از نای هفتاد و دو نی
مثل یک ترجیع شد تکرار، روی نیزهها
آرزوی سپید
روح بزرگش دمیده است، جان در تنِ کوچک من
سرگرم گفتوشنود است، او با منِ کوچک من
وقتی که شبهای تارم، در آرزوی سپیده است
خورشید او میتراود، از روزنِ کوچک من
یک لحظه از من جدا نیست، بابای خوبم؛ ببینید
دستان خود حلقه کرده است، بر گردنِ کوچک من
میخواستم از یتیمی، از غربت خود بنالم
دیدم سر خود نهاده است، بر دامنِ کوچک من
گفتم تن زخمیاش را، عریانیاش را، ولی آه!
بر قامتش قد نمیداد، پیراهنِ کوچک من
در این خزان محبّت، دارم دلی داغپرور
هفتاد و دو لاله رسته است، از گلشنِ کوچک من
از کربلا تا مدینه گلْفرشِ داغِ دلِ ماست
با ردّ پایی که مانده است، از دشمنِ کوچک من
دنیا چه بیاعتبار است! در پیش چشمی که دیده است
«دارُ الامان» جهان را، در مأمنِ کوچک من
آنان که بر سینه دارند، داغ سفر کردهای را
شاخ گلی میگذارنْد، بر مدفنِ کوچک من