- تاریخ انتشار: ۱۳۹۳/۰۹/۰۳
- بازدید: ۸۲۹۴
- شماره مطلب: ۵۶۴
-
چاپ
عشق علیه السلام
شور به پا میکند خون تو در هر مقام
میشکنم بیصدا در خود هر صبح و شام
باده به دست تو کیست؟ طفل جوان جنون
پیرغلام تو کیست؟ عشق علیه السلام
در رگ عطشانتان، شهد شهادت به جوش
میشکند تیغ را خندۀ خون در نیام
ساقی بی دست شد، خاک ز می مست شد
میکده آتش گرفت، سوخت می و سوخت جام
بر سر نی میبرند ماه مرا از عراق
کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام
از خود بیرون زدم، در طلب خون تو
بندۀ حرّ توام، اذن بده یا امام
عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت
آنک پایان من در غزلی ناتمام
-
بهشتِ گریه
باز آمدم که گریه به دشت بلا کنم
دردی مگر برای دلم دست و پا کنم
باز آمدم به گریه بشویم درون خویش
جان را به نور عشق گل روشنا کنم
باز آمدم که قفل دل تیره بشکنم
باز آمدم کبوتر دل را هوا کنم
-
با کاروان نیزه (بند چهاردهم)
قربان آن نی یی که دمندش سحر، مدام
قربان آن می یی که دهندش علی الدوام
قربان آن پری که رساند تو را به عرش
قربان آن سری که سجودش شود قیام
-
با کاروان نیزه (بند سیزدهم)
تو پیش روی، و پشت سرت آفتاب و ماه
آن یوسفی که تشنه برون آمدی زچاه
جسم تو در عراق و سرت رهسپار شام
برگشتهای و مینگری سوی قتلگاه
-
با کاروان نیزه (بند دوازدهم)
گودال قتلگاه، پر از بوی سیب بود
تنهاتر از مسیح، کسی بر صلیب بود
سرها رسید از پی هم، مثل سیب سرخ
اول سری که رفت به کوفه، حبیب بود!
عشق علیه السلام
شور به پا میکند خون تو در هر مقام
میشکنم بیصدا در خود هر صبح و شام
باده به دست تو کیست؟ طفل جوان جنون
پیرغلام تو کیست؟ عشق علیه السلام
در رگ عطشانتان، شهد شهادت به جوش
میشکند تیغ را خندۀ خون در نیام
ساقی بی دست شد، خاک ز می مست شد
میکده آتش گرفت، سوخت می و سوخت جام
بر سر نی میبرند ماه مرا از عراق
کوفه شود شامتان، کوفه مرامان شام
از خود بیرون زدم، در طلب خون تو
بندۀ حرّ توام، اذن بده یا امام
عشق به پایان رسید، خون تو پایان نداشت
آنک پایان من در غزلی ناتمام