- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۰۹۴
- شماره مطلب: ۵۶۳۶
-
چاپ
غنچۀ نشکفته
رفت از کف طاقت و تاب و توانم، ای پدر!
سوی جانان رفتی و بردی تو جانم، ای پدر!
آن شنیدم میهمان گشتی برِ بیگانگان
من مگر کمتر از آن بیگانگانم؟ ای پدر!
گر گمان داری نیاید میهمانداری ز من
امشب از رأفت بیا، کن امتحانم، ای پدر!
جان به لب آوردهام در انتظار روی تو
بر لبم بگْذار لب، بردار جانم، ای پدر!
یا بیا بنشین برم یا در برت بنْشان مرا
میهمانم باش یا شو میزبانم، ای پدر!
بعد از آن شب کاوفتادم از شتر روی زمین
عمّهی غمدیدهام شد پاسبانم، ای پدر!
شکر حق! خواندی تو قرآن، رفع تهمت شد ز ما
از شماتت سوخت مغز استخوانم، ای پدر!
غنچهی نشکفته بودم در گلستان وجود
کرد دشمن عاقبت بیباغبانم، ای پدر!
-
سفیر شام
اگر چه در سفر شام، رنج و صدْمه کشیدم
هزار شکر! شها! ماندم و مزار تو دیدم
چگونه شرح دهم؟ نازنین برادر زینب!
تو خود گواه منی کاندر این سفر چه کشیدم
-
غنچه بیآب
دید اصغر، غربت باب نکوی خویش را
وز جمال او، عیان، داغ عموی خویش را
جنبشی بنْمود یعنی نیستی، بابا! غریب
بر به میدان تا ربایم سهم گوی خویش را
غنچۀ نشکفته
رفت از کف طاقت و تاب و توانم، ای پدر!
سوی جانان رفتی و بردی تو جانم، ای پدر!
آن شنیدم میهمان گشتی برِ بیگانگان
من مگر کمتر از آن بیگانگانم؟ ای پدر!
گر گمان داری نیاید میهمانداری ز من
امشب از رأفت بیا، کن امتحانم، ای پدر!
جان به لب آوردهام در انتظار روی تو
بر لبم بگْذار لب، بردار جانم، ای پدر!
یا بیا بنشین برم یا در برت بنْشان مرا
میهمانم باش یا شو میزبانم، ای پدر!
بعد از آن شب کاوفتادم از شتر روی زمین
عمّهی غمدیدهام شد پاسبانم، ای پدر!
شکر حق! خواندی تو قرآن، رفع تهمت شد ز ما
از شماتت سوخت مغز استخوانم، ای پدر!
غنچهی نشکفته بودم در گلستان وجود
کرد دشمن عاقبت بیباغبانم، ای پدر!