- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۹۰۰
- شماره مطلب: ۵۶۲۵
-
چاپ
آه یتیم
مرا مصیبت آن دختری پریشان کرد
که چرخ با پدرش، کجرَوی فراوان کرد
به یک خرابه، شبی تا سحر به یاد پدر
نشست و گریه یتیمانه، همچو باران کرد
گهی ز عمّه سراغ پدر گرفت و گهی
به جای اشک، بسی خون دل به دامان کرد
ز بس کشید ز دل، آه و بس ز دیده گریست
در آن خرابه ز آه و سرشک، توفان کرد
ز تیر آه، دل جمله نیزهداران سوخت
به سنگ خاره، عجب رخنه ز آه سوزان کرد!
دلش هوای پدر کرده بود، غافل از آن
که ظالمی پدرش را شهید، عطشان کرد
در آن سیاهی شب، آه و اشک آن دختر
تمام لشگریان را ز غم، هراسان کرد
ز بس پدر پدر، او کرد، ظالمی آخر
خموش نالهی آن بلبل خوشالحان کرد
نگویم آن که چه آورْد، آن قَدَر گویم
که در خرابه طلوع، آفتاب تابان کرد
دگر طریق ادب نیست، بیش از این گفتن
که آن یتیم، چه غوغا ز آه و افغان کرد
همین قَدَر سحر آن دختر اسیر یتیم
نثار بر سر دور از تنِ پدر، جان کرد
ز شاه تشنهلبان، رسم عاشقی آموز
که بیریا، سر و جان را فدای جانان کرد
هزار جان گرامی، فدای آن عاشق!
که خویش را به ره عشق یار، قربان کرد
«نوا»! چه شد؟ که نگشتند ظالمان آگه
که آه و اشک یتیمان، چها به دوران کرد
آه یتیم
مرا مصیبت آن دختری پریشان کرد
که چرخ با پدرش، کجرَوی فراوان کرد
به یک خرابه، شبی تا سحر به یاد پدر
نشست و گریه یتیمانه، همچو باران کرد
گهی ز عمّه سراغ پدر گرفت و گهی
به جای اشک، بسی خون دل به دامان کرد
ز بس کشید ز دل، آه و بس ز دیده گریست
در آن خرابه ز آه و سرشک، توفان کرد
ز تیر آه، دل جمله نیزهداران سوخت
به سنگ خاره، عجب رخنه ز آه سوزان کرد!
دلش هوای پدر کرده بود، غافل از آن
که ظالمی پدرش را شهید، عطشان کرد
در آن سیاهی شب، آه و اشک آن دختر
تمام لشگریان را ز غم، هراسان کرد
ز بس پدر پدر، او کرد، ظالمی آخر
خموش نالهی آن بلبل خوشالحان کرد
نگویم آن که چه آورْد، آن قَدَر گویم
که در خرابه طلوع، آفتاب تابان کرد
دگر طریق ادب نیست، بیش از این گفتن
که آن یتیم، چه غوغا ز آه و افغان کرد
همین قَدَر سحر آن دختر اسیر یتیم
نثار بر سر دور از تنِ پدر، جان کرد
ز شاه تشنهلبان، رسم عاشقی آموز
که بیریا، سر و جان را فدای جانان کرد
هزار جان گرامی، فدای آن عاشق!
که خویش را به ره عشق یار، قربان کرد
«نوا»! چه شد؟ که نگشتند ظالمان آگه
که آه و اشک یتیمان، چها به دوران کرد