- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۶۰۵۵
- شماره مطلب: ۵۶۲۳
-
چاپ
شکر و شکایت
صبر جمیل زینب، صبری است بینهایت
«گر نکتهدان عشقی، بشْنو تو این حکایت»[i]
رأس پدر رقیّه، بر کف گرفت و گفتا:
«با یار دلنوازم، شُکری است با شکایت»
در این خرابهی شوم، دادند منزل ما
«گویا ولیشناسان، رفتند از این ولایت»
شهری است پُر تلاطم، شب تیره، خصم غدّار
«از گوشهای برون آی، ای کوکب هدایت!»
همراه ما اسیران، جانا! اگر بیایی
«سرها بریده بینی، بیجُرم و بیجنایت»
گر دورهی اسارت، پرسی ز من چه گویم؟
«کش صد هزار منزل، پیش است در بدایت»
ما را به کوخ منزل، داده یزید را کاخ
«جانا! روا نباشد، خونریز را حمایت»
جان پدر! به همراه، این جسم خسته را بَر
«جور از حبیب خوشتر کز مدّعی رعایت»
جان پدر! به جانت! کز عمر خویش سیرم
«یک ساعتم بگنجان، در سایهی عنایت»
در راه کوفه و شام با ما چِها نکردند!
«زنهار از این بیابان! وین راهِ بینهایت!»
نادان «خِرَد» چه داند؟ تا خود بسان «حافظ»
«قرآن ز بَر بخواند، با چارده روایت»
[i]. تضمین غزل «حافظ». (ص 913)
-
مقام قرب
ز شام رفتنِ زینب، مگو دلم چون است؟
«ز گریه مردم چشمم، نشسته در خون است»[i]
من از حدیث یزید و سر حسین و عصا
«ز جام غم، می لعلی که میخورم، خون است»
-
رسوایی یزید
بگفت زینب غمدیده، با دلی غمناک:
«گرَم تو دوستی از دشمنان ندارم باک»[i]
به دوستیّ تو سوگند! صبر پیشه کنم
«هزار دشمنم ار میکنند، قصد هلاک»
-
فراق یار
سکینه دامن شه را گرفت و گریان گفت:
«فراق یار نه آن میکند که بتْوان گفت»[i]
پدر! به جان تو! درد فراق آسان نیست
«شنیدم این سخنِ خوش که پیر کنعان گفت»
شکر و شکایت
صبر جمیل زینب، صبری است بینهایت
«گر نکتهدان عشقی، بشْنو تو این حکایت»[i]
رأس پدر رقیّه، بر کف گرفت و گفتا:
«با یار دلنوازم، شُکری است با شکایت»
در این خرابهی شوم، دادند منزل ما
«گویا ولیشناسان، رفتند از این ولایت»
شهری است پُر تلاطم، شب تیره، خصم غدّار
«از گوشهای برون آی، ای کوکب هدایت!»
همراه ما اسیران، جانا! اگر بیایی
«سرها بریده بینی، بیجُرم و بیجنایت»
گر دورهی اسارت، پرسی ز من چه گویم؟
«کش صد هزار منزل، پیش است در بدایت»
ما را به کوخ منزل، داده یزید را کاخ
«جانا! روا نباشد، خونریز را حمایت»
جان پدر! به همراه، این جسم خسته را بَر
«جور از حبیب خوشتر کز مدّعی رعایت»
جان پدر! به جانت! کز عمر خویش سیرم
«یک ساعتم بگنجان، در سایهی عنایت»
در راه کوفه و شام با ما چِها نکردند!
«زنهار از این بیابان! وین راهِ بینهایت!»
نادان «خِرَد» چه داند؟ تا خود بسان «حافظ»
«قرآن ز بَر بخواند، با چارده روایت»
[i]. تضمین غزل «حافظ». (ص 913)