مشخصات شعر

دخت شاه یثرب

خون شد پدر ز داغ فراقت، جگر مرا

خون، جای اشک می‌رود از چشم تر مرا

 

اکنون که آمدی به بَرَم، ای امید دل!

بشْنو دمی حکایت شرح سفر مرا

 

خارم به ‌پا خلیده بسی، دیده اشک‌بار

خونِ دل است قوت روان، ای پدر! مرا

 

آخر نه من، عزیز تو بودم؟ کنون ببین

دارند خلق، خوار به پیش نظر مرا

 

اطفال شام از ستم و جور می‌زنند

هر صبح و شام، سنگ ز هر بام و در مرا

 

از جور چرخ با تو شکایت نمی‌کنم

دانی که چون شده‌ است و چه آمد به سر مرا

 

دل داده‌ام به امر قضا با رضای دوست

این فخر بس ز گردشِ دورِ قمر مرا

 

دشمن اگر چه خواری من خواست، باک نیست

خواهد عزیز، خالق جنّ و بشر مرا

 

ای چرخ کینه‌جو! رسد آن دم که دوستان

یاد آورند قصّه‌ی عهد صِغَر مرا

 

من دخت شاه یثربم اندر دیار شام

ویرانه گشت جای، چو گنج گهر مرا

 

شرح غمم «صفا» چو رقم زد، به ناله گفت:

خون شد پدر ز داغ فراقت، جگر مرا

 

دخت شاه یثرب

خون شد پدر ز داغ فراقت، جگر مرا

خون، جای اشک می‌رود از چشم تر مرا

 

اکنون که آمدی به بَرَم، ای امید دل!

بشْنو دمی حکایت شرح سفر مرا

 

خارم به ‌پا خلیده بسی، دیده اشک‌بار

خونِ دل است قوت روان، ای پدر! مرا

 

آخر نه من، عزیز تو بودم؟ کنون ببین

دارند خلق، خوار به پیش نظر مرا

 

اطفال شام از ستم و جور می‌زنند

هر صبح و شام، سنگ ز هر بام و در مرا

 

از جور چرخ با تو شکایت نمی‌کنم

دانی که چون شده‌ است و چه آمد به سر مرا

 

دل داده‌ام به امر قضا با رضای دوست

این فخر بس ز گردشِ دورِ قمر مرا

 

دشمن اگر چه خواری من خواست، باک نیست

خواهد عزیز، خالق جنّ و بشر مرا

 

ای چرخ کینه‌جو! رسد آن دم که دوستان

یاد آورند قصّه‌ی عهد صِغَر مرا

 

من دخت شاه یثربم اندر دیار شام

ویرانه گشت جای، چو گنج گهر مرا

 

شرح غمم «صفا» چو رقم زد، به ناله گفت:

خون شد پدر ز داغ فراقت، جگر مرا

 

اولین نظر را ارسال کنید
 
فراموشی رمز عبور

ایمیل خود را وارد کنید

×
ارتباط با ما

پیام های خود را از این طریق برای ما ارسال نمایید.

×