- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۳۹۹۱
- شماره مطلب: ۵۶۱۳
-
چاپ
دخت شاه یثرب
خون شد پدر ز داغ فراقت، جگر مرا
خون، جای اشک میرود از چشم تر مرا
اکنون که آمدی به بَرَم، ای امید دل!
بشْنو دمی حکایت شرح سفر مرا
خارم به پا خلیده بسی، دیده اشکبار
خونِ دل است قوت روان، ای پدر! مرا
آخر نه من، عزیز تو بودم؟ کنون ببین
دارند خلق، خوار به پیش نظر مرا
اطفال شام از ستم و جور میزنند
هر صبح و شام، سنگ ز هر بام و در مرا
از جور چرخ با تو شکایت نمیکنم
دانی که چون شده است و چه آمد به سر مرا
دل دادهام به امر قضا با رضای دوست
این فخر بس ز گردشِ دورِ قمر مرا
دشمن اگر چه خواری من خواست، باک نیست
خواهد عزیز، خالق جنّ و بشر مرا
ای چرخ کینهجو! رسد آن دم که دوستان
یاد آورند قصّهی عهد صِغَر مرا
من دخت شاه یثربم اندر دیار شام
ویرانه گشت جای، چو گنج گهر مرا
شرح غمم «صفا» چو رقم زد، به ناله گفت:
خون شد پدر ز داغ فراقت، جگر مرا
-
عیسی نفس
دید راهب به ره شام، پریشانی چند
دستِ بسته ز قفا، سر به گریبانی چند
خون به دل، جمله ز جور فلک کجرفتار
موکنان، مویهکنان، موی پریشانی چند
-
مرهمی از مهر
مادر! بیا به حال حسینت، نظاره کن
یک دم نظر بر این بدن پارهپاره کن
زخم تنش اگر چه بُوَد بیحساب لیک
با چشم دل، نگاه بر این ماهپاره کن
-
همّت مردانه
جلوه تا در کربلا، آن دلبر جانانه کرد
سربهسر عشّاق را مهرش به دلها خانه کرد
جرعهنوش بادهی «قالُوا بَلی»، سلطان عشق
عاشقان را جملگی سرمست از پیمانه کرد
دخت شاه یثرب
خون شد پدر ز داغ فراقت، جگر مرا
خون، جای اشک میرود از چشم تر مرا
اکنون که آمدی به بَرَم، ای امید دل!
بشْنو دمی حکایت شرح سفر مرا
خارم به پا خلیده بسی، دیده اشکبار
خونِ دل است قوت روان، ای پدر! مرا
آخر نه من، عزیز تو بودم؟ کنون ببین
دارند خلق، خوار به پیش نظر مرا
اطفال شام از ستم و جور میزنند
هر صبح و شام، سنگ ز هر بام و در مرا
از جور چرخ با تو شکایت نمیکنم
دانی که چون شده است و چه آمد به سر مرا
دل دادهام به امر قضا با رضای دوست
این فخر بس ز گردشِ دورِ قمر مرا
دشمن اگر چه خواری من خواست، باک نیست
خواهد عزیز، خالق جنّ و بشر مرا
ای چرخ کینهجو! رسد آن دم که دوستان
یاد آورند قصّهی عهد صِغَر مرا
من دخت شاه یثربم اندر دیار شام
ویرانه گشت جای، چو گنج گهر مرا
شرح غمم «صفا» چو رقم زد، به ناله گفت:
خون شد پدر ز داغ فراقت، جگر مرا