- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۲۳۲۸
- شماره مطلب: ۵۶۱۰
-
چاپ
گل نیلوفر
اگر مثل همیشه دوست داری، دختر خود را
بیا بگْذار روی دامن دختر، سر خود را
فراموشم نمیگردد که در هر روز، چندین بار
در آغوش محبّت میگرفتی، دختر خود را
همه جمعیم گِرد عارضت، ای ماه سرگردان!
مگر چشمی گشایی، بنْگری دور و برِ خود را
سکینه زآن بُوَد تنها، که تنها زآن من باشی
نخواهم ُبرد از خاطر، گذشتِ خواهر خود را
حدیث روی مادر بازمیخوانی ز رخسارم
ببین، ای باغبان! روی گُل نیلوفر خود را
چو بینم در گلویت جای نیزه، خوب میفهمم
که عمّه از چه زد بر چوبهی محمل، سر خود را
گله از میزبان تو، به اشک دیده دارم من
نشُست از روی ماهت از چه رو، خاکستر خود را؟
به غیر از دیدن اصغر، ندارم آرزو دیگر
بیا و شادمان کن، دختر غمپرور خود را
پدر جان! از تو دارد «رستگار»، امّید امضایی
که زینت داده با نام رقیّه، دفتر خود را
-
مهریۀ مادر
خاک قدمش آب حیات است حسین
مهریۀ مادرش فرات است حسین
غرقیم به دریای معاصی اما
شادیم که کشتی نجات است حسین
-
تقدیم به یار
تا نظر بر رخ مانند بهارت کردم
ساغری داشتم از اشک نثارت کردم
در نگاه تو، خدا را به حقیقت دیدمپیش یک جلوۀ او آینه دارت کردم
-
حسین کیست؟
حسین، لالۀ سرخی که جان معطر اوست
بهار، تا ابدیت پیام آور اوست
ز آفتاب رخش، ماه در شب تاریکعلامتی ست که روشن ز روی انور اوست
-
اشک غم
تا غرق اشک ماتم خود کردهای مرا
جاری چو قطره، در یم خود کردهای مرا
عمری بر آستان غمت، گریه میکنمتو کعبهای و زمزم خود کردهای مرا
گل نیلوفر
اگر مثل همیشه دوست داری، دختر خود را
بیا بگْذار روی دامن دختر، سر خود را
فراموشم نمیگردد که در هر روز، چندین بار
در آغوش محبّت میگرفتی، دختر خود را
همه جمعیم گِرد عارضت، ای ماه سرگردان!
مگر چشمی گشایی، بنْگری دور و برِ خود را
سکینه زآن بُوَد تنها، که تنها زآن من باشی
نخواهم ُبرد از خاطر، گذشتِ خواهر خود را
حدیث روی مادر بازمیخوانی ز رخسارم
ببین، ای باغبان! روی گُل نیلوفر خود را
چو بینم در گلویت جای نیزه، خوب میفهمم
که عمّه از چه زد بر چوبهی محمل، سر خود را
گله از میزبان تو، به اشک دیده دارم من
نشُست از روی ماهت از چه رو، خاکستر خود را؟
به غیر از دیدن اصغر، ندارم آرزو دیگر
بیا و شادمان کن، دختر غمپرور خود را
پدر جان! از تو دارد «رستگار»، امّید امضایی
که زینت داده با نام رقیّه، دفتر خود را