- تاریخ انتشار: ۱۳۹۵/۱۰/۰۱
- بازدید: ۱۹۳۰
- شماره مطلب: ۵۵۶۴
-
چاپ
ای شمع!
ای شمع فروزان! به شبستان که بودی؟
دیشب به کجا رفتی و مهمان که بودی؟
از دوری تو رفت ز جان و دلم آرام
ای جان من! آرام دل و جان که بودی؟
من دیده چو یعقوب به در دوخته بودم
ای یوسف گمگشته! به زندان که بودی؟
بردند به یغما سر و سامان تو را دوش
تو در پی آرایش سامان که بودی؟
خون شد دلم و ریخت ز هجر تو به دامن
ای گوهر یکدانه! به دامان که بودی؟
صد خار غم از دوری تو در دل من بود
ای نوگل بیخار! به بُستان که بودی؟
دیشب ز پریشانی من سوخت، دل سنگ
ای شمع! تو در جمع پریشان که بودی؟
شب رفت و «کمال» از غم هجران تو گوید
ای شمع فروزان! به شبستان که بودی؟
-
کاروان سالار
ز کویَت، ای برادر! با دو چشم خونفشان رفتم
ز باد رنج و غم با قامتی همچون کمان رفتم
تو گر از خون خود، این سرزمین را گلستان کردی
ولی من همچو بلبل با فغان زین گلستان رفتم
-
وداع
ز کویت ای برادر با دو چشم خونفشان رفتم
ز بار رنج و غم با قامتی همچون کمان رفتم
تو گر از خون خود این سرزمین را گلسِتان کردی
ولی من همچو بلبل با فغان زین گلسِتان رفتم
ای شمع!
ای شمع فروزان! به شبستان که بودی؟
دیشب به کجا رفتی و مهمان که بودی؟
از دوری تو رفت ز جان و دلم آرام
ای جان من! آرام دل و جان که بودی؟
من دیده چو یعقوب به در دوخته بودم
ای یوسف گمگشته! به زندان که بودی؟
بردند به یغما سر و سامان تو را دوش
تو در پی آرایش سامان که بودی؟
خون شد دلم و ریخت ز هجر تو به دامن
ای گوهر یکدانه! به دامان که بودی؟
صد خار غم از دوری تو در دل من بود
ای نوگل بیخار! به بُستان که بودی؟
دیشب ز پریشانی من سوخت، دل سنگ
ای شمع! تو در جمع پریشان که بودی؟
شب رفت و «کمال» از غم هجران تو گوید
ای شمع فروزان! به شبستان که بودی؟